عصر دنا-سید وحید افشین:در فضای حکمرانی محلی ایران، بهویژه در استانهایی چون کهگیلویه و بویراحمد که با ساختارهای پیچیده قومی، محرومیت تاریخی، و چالشهای توسعهنیافتگی روبهرو هستند، نقش استاندار بهعنوان عالیترین مقام اجرایی، حیاتی است. با این حال، آنچه در عمل از استانداران دیدهایم، فاصله معناداری با الگوهای مطلوب مدیریتی دارد. این مشکل در همه دولت های اصلاحطلب و اصولگرا دیده می شود و هیچ تفاوتی میان استاندار اصلاحطلب یا اصولگرا وجود ندارد. بررسی این شکاف، نیازمند نگاهی بیپرده، واقعگرایانه و آسیبشناسانه است. نوشتار پیشرو، تلاشی است برای ترسیم واقعیتهای موجود بدون تعارفات اداری، تا شاید بستری برای اصلاح فراهم گردد.
بیش از ۷۰ درصد وقت خود را صرف پاسخگویی به مطالبات افراد بانفوذ میکند.
تغییر مدیران را نه بر اساس ارزیابی عملکرد، بلکه براساس فشارهای بیرونی انجام میدهد.
معیار اصلی انتخاب مدیران، وفاداری سیاسی و قومی است، نه تخصص.
جلسات را بیشتر برای نمایش برگزار میکند، نه برای تصمیمگیری.
دغدغه اصلیاش، توازن قومی و قبیلهای در چینش مدیران است.
رسانههای منتقد را تهدید میکند یا از مزایای تبلیغاتی محروم میسازد.
گزارش عملکرد را با اعداد نامستند و اغراقشده تهیه میکند.
به جای آنکه اهل برنامهریزی باشد، اهل واکنش است.
تعریف توسعه برایش معادل کلنگزنی و افتتاح پروژههای نیمهتمام است.
در سفرهای شهرستانی، بیشتر وقت را در دیدارهای خصوصی میگذراند.
جلسات اقتصادی را به تعارفات سیاسی آلوده میکند.
اغلب از تحلیل کارشناسی فراری است و به روایتهای شفاهی اتکا دارد.
از نقد، عصبی میشود و آن را حمله به دولت تلقی میکند.
در انتصابات، «تلفن» مهمتر از «رزومه» است.
بیش از آنکه استاندار استان باشد، نماینده گروه خاصی است.
پروندههای فساد یا ناکارآمدی مدیران را نادیده میگیرد تا تعارض ایجاد نشود.
از گفتوگو با نخبگان اجتماعی و دانشگاهی اجتناب میکند.
بیشتر با مدیران ضعیف احساس راحتی دارد.
افق دیدش تا پایان دولت است، نه حتی یک دهه آینده.
در گزارشهای رسمی، نرخ بیکاری را "در حال کاهش" میداند ولی واقعیت را نمیبیند.
به جای اصلاح ساختارها، مدیران قبلی را مقصر میداند.
اغلب به سفرهای پرهزینه و بینتیجه علاقهمند است.
برای جلب حمایت، وعدههایی میدهد که میداند عملی نیست.
در مواجهه با بحرانها، بیشتر به دنبال مقصر بیرونی است تا حل مسئله.
باور دارد که حفظ موقعیت سیاسی مهمتر از حل مسئله مردم است.
برای نمایش فعالیت، پروژههای کوچک و بیاثر را بزرگنمایی میکند.
از شوراهای مشورتی استفاده ابزاری میکند و تصمیمات را شخصی میگیرد.
هر تغییری را به نفع دولت خود مصادره میکند.
در قبال عملکرد ضعیف مدیران زیرمجموعه، سکوت میکند.
وقتی دورهاش تمام میشود، هیچ ساختار ماندگاری برای بعد از خود باقی نمیگذارد.
نتیجه گیری: اگرچه میتوان استاندار را بهعنوان عامل تغییر، توسعه و حکمرانی خوب در یک استان تعریف کرد، اما آنچه در تجربه زیسته کهگیلویه و بویراحمد دیده میشود، بیشتر حکایت از درگیری استاندار با روزمرگیهای سیاسی، فشارهای غیررسمی، انتظارات قومی و ناکارآمدی نهادی دارد. تا زمانی که ساختار انتصاب، ارزیابی و پاسخگویی استانداران اصلاح نشود و تا زمانی که شایستهسالاری جای خود را به مصلحتسنجیهای مقطعی بدهد، این چرخه ناکارآمدی تکرار خواهد شد. هدف از این یادداشت، سیاهنمایی نیست، بلکه دعوت به بازاندیشی در تعریف، نقش، و سازوکار انتخاب استاندارانی است که قرار است بار توسعه مناطق کمتر برخوردار را به دوش بکشند.