هم قاری بودم؛ هم تکخوان برتر!
«سجاد چوگانباز» متولد سال ۱۳۷۳ در شهر شیراز و الان دانشجوی رشته فقه و حقوق مدرسه عالی شهید مطهری است. کار خوانندگی را از نوجوانی شروع میکند. «کار موسیقی را از سال ۸۶ شروع کردم. همان زمان هم در مسابقات دانشآموزی تکخوان برتر شدم و همزمان در مسابقات حفظ و قرائت قرآن هم شرکت میکردم. بهطوریکه در کشور نفر اول قرائت و نفر سوم حفظ شدم. اول در یک مسابقه تکخوانی در مشهد رتبه آوردم. ازآنجا به بعد صداوسیمای مرکز فارس از من دعوت به کار کرد و یک آهنگ را خواندم که همان زمان در مراسم صبحگاهی بسیاری از مدرسههای شیراز پخش میشد و صداوسیما هم آن را مرتب پخش میکرد. فضا به شکلی بود که هر کجا میرفتم میگفتند ما همیشه دوست داشتیم بدانیم چه کسی این آهنگ را میخواند. ملودی این آهنگ چیزی شبیه به «باز مرغ سحر» بود که آن زمان در شیراز خیلی گل کرده بود.»
به من میگفتند «حاجی گیرینوف»
«حاجی گیرینوف» و «حاجی طه» لقبهایی است که دوستان هنریاش به او دادهاند! «من خیلی به موسیقی علاقه داشتم. حتی وقتی در گروه تواشیح هم که بودم، کار ملودی سازی همیشه با من بود و گرچه خانواده با دنبال موسیقی رفتن من مخالف بودند، به دلیل علاقه زیادی که به این حوزه داشتم، روی یادگیری موسیقی پافشاری کردم. دوره مقدماتی موسیقی را در شیراز گذراندم و یکی از استادانم «حامد همایون» بود که الان خیلی گل کرده است. من هر موقع وارد این کلاس میشدم، همه بچهها صلوات میفرستادند و مرا با لفظ «حاجی گیرینوف» صدا میزدند. البته آقای همایون خیلی رفتارش با من خوب بود و حتی برای کلاس از من پولی نمیگرفت. خودش هم انصاف خیلی زحمت کشید تا به اینجا رسید. بعدها که من از این کلاس بیرون آمدم، دوستانی پیدا کردم که شاید در ظاهر اصلاً در فضای من نبودند؛ اما با من شاهچراغ میآمدند و حتی در هیئت هفتگی ما شرکت میکردند و الان صمیمیترین دوستان من همینها هستند.»
پشت موتور آواز تمرین میکردم
آقای چوگانباز برای تحصیل به تهران میآید؛ اما تهران همانقدر که به او فرصت برای خوانندگی میدهد، به همان میزان برای او سختی به همراه دارد. «من برای فعالیت در حوزه موسیقی خیلی سختی کشیدم. داخل خوابگاه هم نمیتوانستم تمرین کنم و برای همین بیشتر تمریناتم قرآنی بود و هر موقع میخواستم صدایم را گرم کنم، قرآن میخواندم. البته این به معنای این نیست که قرآن را به خاطر آواز میخواندم؛ چراکه من این هم تلاوت هرروزه را باید انجام میدادم. اگر هم میخواستم آواز تمرین کنم، اغلب پشت موتورسیکلت این کار را انجام میدادم. برای موتور تلق و سقف گرفته بودم و یک فضایی ایجاد میکرد که صدایم در آن میپیچید. (با خنده) البته پشت موتور آواز خواندن برای حنجره ضرر دارد؛ برای همین در فصل سرد کلاه سر میگذاشتم. همین آواز خواندن روی موتور خیلی برای من هیجانانگیز بود و جالب اینکه خیلی وقتها مردم همراه من آهنگها را بلند میخواندند یا اینکه تشویق میکردند و دستخوش میگفتند!»
جایی برای خوابیدن نداشتم
میگوید برای موسیقی خیلی تلاش کرده و اکثراً از جیب برای آن خرج کرده است. «من از کودکی به کار کردن علاقه داشتم و دوست داشتم خودم پول دربیاورم. در نوجوانی در شیراز راهنمای تور بودم و به صور خودجوش توریستها را به مکانهای تاریخی شیراز میبردم از ارگ کریمخان گرفته تا حمام وکیل و مسجد نصیرالملک. البته برای این کار پول نمیگرفتم؛ اما کلی برای من تجربه شد. بعدها که به تهران آمدم این قضیه کار کردن جدیتر شد. مخصوصاً در یک برههای که من را از خوابگاه مدرسه شهید مطهری اخراج کردند! و مجبور شدم شبها در شرکتی که کار میکردم روی یک موکت بخوابم. به خاطر موسیقی حتی تا مرز اخراج از مدرسه هم پیش رفتم. برای همین مدتی استاد قرآن بودم یا از طریق ترجمه روزگار میگذراندم. با موتور هم مسافرکشی زیاد کردم. اما باز شکایتی ندارم. امسال در همایش مرگ برآمریکا، آهنگ من در اختتامیه پخش شد و اگر این آهنگ دیده و شنیده شود، کمی از خستگیها از تن من بیرون میآید!»