پایگاه خبری تحلیلی عصردنا (Asrdena.ir): این سریال در حالی شب گذشته 13 بهمن به پایان رسید که پیش بینی می شد آخرین
قسمت آن برای روز 22 بهمن ماه برنامه ریزی شده باشد. با این حال، به نظر
می رسد خود مسئولین صداوسیما هم به ضعف سریال و اینکه نمی تواند بازتاب
دهنده وضعیت شاه یا دربار پهلوی در روزهای پایانی سلطنت یا عمر باشد، پی
برده بودند. قرار است از امشب سریالی قدیمی از بهمن زرین پور جانشین "معمای
شاه" شود تا ضعف تلویزیون در ساخت برنامه در دهه فجر بیش از پیش نمایان
شود.
مشکل اصلی "معمای شاه" چه بود؟در
حالی که بسیاری از مخالفان این سریال، که دسته ای از آنها نیز تحت تاثیر
تبلیغات ضدانقلاب قرار گرفته بودند، ضعف اصلی آن را تردید در صحت رویدادها
می دانسند، واقعیت آن است که سریال از جای دیگری ضربه خورده است. در واقع
مشکل این مجموعه، بیش از آنکه در تطبیق محتوای آن با واقعیت باشد، در ریتم و
نحوه روایت بود. ریتم سریال در طول زمان پخش آن هرگز به شکل منظمی درنیامد
و مخاطب نمی توانست با آن همراه شود. به بیان ساده تر، اگر از یک مخاطب
پپیگیر این سریال موضوع آن را می پرسیدیم، به جز آنکه به اصل انقلاب و
دربار پهلوی اشاره کند، نمی توانست سریال را مستقل از این موضوع توضیح دهد.
به بیان فنی تر، داستان سریال دراماتیزه نشده بود و نمایشی گنگ و سردرگم
از رویدادهای تاریخی بود که نه مستند بودند و نه داستانی.
نگاه پسینی و توهین به شعور مخاطبظاهرا
شخصیت اصلی سریال، یعنی امیرمحمود با بازی امیریل ارجمند، قرار بود خود
روایتگر داستان نیز باشد. برای این کار به بانه خاطره نویسی او از نریشین
استفاده شده بود. این کار این امکان را به سازندگان می داد تا بخش هایی از
تاریخ را که به دلیلی خسته کننده شدن سریال، نمی توانستند در مجموعه
بگنجانند به صورت شفاهی توضیح دهند. از طرفی، این نریشن ها نوعی قضاوت
سازنده درباره رویدادهای تاریخی نیز به شمار می آمد. اما نکته اصلی در این
نریشن ها، که فیلمساز اصرار داشت آنها را خاطرات روزنوشت امیرمحمود
بپنداریم، نگاه "پسینی" آشکار آن بود که بد جوری توی ذوق مخازب می زد و چه
بسا توهین به شعور او بود. نگاه پسینی به معنای تحلیل یک روایت بعد از گذشت
زمان و اضافه شدن مدارک و ابزارهای جدید برای تحلیل آن است. در مثال مورد
بحث، اظهر من الشمس بود که آنچه امیرمحمود مثلا در مورد کودتای 32 می نویسد
با آگاهی کامل او از اتفاقات بعدی مانند ماجرای کاپیتولاسیون، ورود آمریکا
به ایران و وقوع انقلاب و حتی جنگ تحمیلی نوشته شده است. در این شرایط
فیلمساز اصرار داشت که این نریشن ها خاطرات روزنوشت فرض شوند.
خروج ناگهانی از دربار و گم شدن هدف اصلیظاهرا
قرار بود سریال اتفاقات "درون دربار" را روایت کند. بدین معنا که هر اتفاق
تاریخی که در بیرون از دربار یعنی در جامعه یا در دنیای سیاست رخ می دهد
صرفا بازگو شده و اثر آن در درون دربار نمایش داده شود. اساسا وجه تمایز
این سریال و احتمالا علت نامگذاری آن نیز همین بود. این موضوع اگرچه در
نیمه اول سریال تا حد زیادی رعایت شد اما در نیمه دوم سریال ناگهان رها شد و
در قسمت هایی از سریال، نه تنها کلییت دربار بلکه خود شاه به طور کامل در
حاشیه قرار گرفت. این ضعف به ویژه بعد از مقطع زمانی ورود فرح و اتفاقات
سال 42 که شروع نهضت امام (ره) بود، نمایان تر است. از این مقطع به بعد
آنچه اهمیت داشت، و حتی از سوی سازندگان سریال در رسانه ها تبلیغ می شد،
ورود شخصیت های جدید موثر در انقلاب و نوع گریم آنها بود نه اصل موضوع که
باید روایت نحوه رفتار دربار در آن مقطع زمانی باشد.
سرهم بندی شدننیمه
دوم سریال، به جز اشکال یادشده، با نیمه اول آن از وجوه دیگر نیز قابل
مقایسه نیست. ریتم سریال کاملا از دست رفت؛ بازی ها ضعیف تر شد. سرعت و
عجله در انجام پروژه به وضوح به چشم می خورد؛ حتی گریم ها که نقطه قوت
سریال بود ضعیف تر شد. به نظر می رسد تمرکز سازندگان روی گریم شخصیت های
انقلابی بود و به همین دلیل ضعف در گریم شخصیت های طرف مقابل در دربار
مشهود است. در مورد صدای شخصیت ها، افت چشمگیری را شاهد بودیم. اتفاقا این
برهه از زمان تاریخ سریال به دلیل آنکه به انقلاب نزدیک تر بود و افراد
بیشتری در جامعه آن را به طور کامل لمس کرده بودند، اهمیت بیشتری داشت اما
صدای شخصیت های اصلی مانند علم، هویدا و بختیار که به وضوع نیاز به دوبله
داشتند، با سراسیمگی سرهم بندی شد. نوع روایت نیز به یک فاجعه نزدیک شد،
گروه سازنده سریال تصمیم قطعی نگرفته بود که باید کدام مقطع و برهه زمانی
برجسته تر شود. به همین دلیل بعد از هویدا، صرفا آمد و رفت چند نخست وزیر
را شاهد بودیم بی آنکه بدانیم چرا آمدند و چرار رفتند و چه کردند. و از آن
مهم تر حال و روز دربار در زمان آنها چگونه بود.
خانواده شعارزدهخانواده
وزیری که قرار بود قصه در کنار آن روایت شود، با گذشت زمان به شعارزدگی
مبتلا شدند. فارغ از وجه ناگذاری این خانواده – شباهت نام خانوادگی وزیری
به نام خانوادگی محمدرضا ورزی کارگردان سریال – و بازی ضعیف و بی اثرشان که
هرگز نتوانتسند احساس همذات پنداری را در مخاطب ایجاد کنند، آنها در اواخر
سریال، تبدیل به یک ابزار کلیشه ای و شعارزده شدند. یکی شان سابقه
نمایندگی مجلس را داشت، یکی کم مانده بود جذب گروه های منحرف سیاسی شود،
یکی همزمان با امام(ره) در پاریس بود و سرانجام همگی آنها در تکثیر اعلامیه
های امام کوشا بودند تا سطحی ترین روایت ممکن از یک خانواده انقلابی به
نمایش گذاشته شود. این سطحی بودن حتی در بیان خانواده نیز به چشم می خورد.
اینکه بعد از ورود امام، فیلمساز به جای نشان دادن حضور خانواده در مدرسه
رفاه، دیالوگ های وقت پرکن و شعارزده بین اعضای خانواده را نشان دهد تا
ثابت کند همه آرزومند حضور در مدرسه رفاه هستند، مثالی است برای این سطحی
نگری که شاید در شرایط عادی و طبیعی، هر فیلمساز و یا تدوینگری رای به حذف
آن بدهد.
پایان نامشخص و ابهامات باقی ماندهمعلوم
نشد سریال در چه نقطه ای به پایان رسید. ابتدا گفته می شد تا مرگ شاه
ادامه دارد که با توجه به هدف سریال، منطقی بود. البته طبیعتا باید در مقطع
بعد از فرار شاه، سرنوشت شاه به عنوان زمینه اصلی روایت می شد نه
رویدادهای پس از انقلاب. اما در آخر سریال، این اتفاق هم رخ نداد و سریال
بی آنکه به موضوع یا مقطع خاصی اشاره کند به پایان رسید.
طبیعتا در ساخت
هر سریالی، نظر شخصی فیلمساز نیز اهمیت فراوانی دارد و قابل احترام است
اما وقتی قرار است از بودجه کشور مبلغ هنگفتی به چنین مجموعه هایی اختصاص
داده شود که چنین امکاناتی در اختیار دیگران هم نیست، آنگاه باید درمورد
بحث نظارت بر روی سریال هم بیش از پیش حساس بود. اتفاقی که به نظر می رسد
نه در انتخاب عوامل ساخت، نه در جریان ساخت و نه حتی در مورد نتیجه گیری
سریال رخ نداده و نتیجه آن شده که سریال به هر کیفیت ممکن، فقط تمام شود؛
همین.