پایگاه خبری تحلیلی عصردنا (Asrdena.ir): ؛
همه چیز در سه ساعت و نیم تمام شد، از جرقه اول تا آواری که بر سر شهر
خراب شد. این روزها اما پلاسکو دیگر آن ساختمان بلند خیابان جمهوری نیست.
جایش در نگاهها خالی است، درست مثل آتش نشانهایی که طعم شهادت را چشیدند و
پرکشیدن را میان شعله ها تجربه کردند.
عصرگاه
روز سه شنبه است و با غروب آفتاب، ششمین روز از فاجعه پلاسکو هم سپری می
شود. با اینکه شش روز از آتش سوزی و تخریب ساختمان پلاسکو گذشته اما هنوز
همه چیز داغ است. از داغ ملتی برای قهرمانانشان تا آتش فشانی که بعد از
نزدیک به یک هفته از زیر خروارها خاک و آهن زبانه می کشد.
در
این معرکه گویا آتش حریف میطلبد، حریفی سر سخت که حتی آب نیز حریفش نیست.
خستگی در صورتشان موج میزند، اما هنوز استوارند. آخر همه آنها را به
عنوان مردان آهنین می شناسند. آدم های بزرگی که دل به آتش می زنند تا جان و
مال مردم را حفظ کنند.
به
نزدیکی چهار راه استانبول که میرسی هنوز همه چیز داغ است. کسبه پلاسکو
گویا هنوز باور ندارند که دیگر ساختمان و مغازه و چک و تلفن و مشتری و خرده
و عمده فروشی در کار نیست و همه چیز برایشان تمام شده است. هر روز عده
زیادی در خیابان منوچهری جمع میشوند تا شاید از کنار هم بودن آرام شوند،
میگویند غصه دسته جمعی، تسکین میآورد. چهار راه استانبول اما هنوز پر رفت
و آمد است و شلوغ. حتی خبرنگارها هم به راحتی امکان ورود به محدوده آوار
برداری را ندارند و نیروی انتظامی هرگونه ورود و خروج به منطقه را زیر نظر
دارد.
کمی
آنسوتر اما عده زیادی پس از 130 ساعت ایستادگی و جانفشانی، همچنان در
تلاشند. از آتش نشان ها و نیروهای شهرداری گرفته تا پرسنل آموزش دیده و
متخصص قرار گاه سازندگی خاتم الانبیاء. حتی نمایندههای شرکتهای آب و گاز
هم لحظهای میدان را ترک نمیکنند تا مبادا حادثه ای جدید، مشکلی برای مردم
ایجاد کند.
آوار برداری با چاشنی دود و آتش
با
اینکه ساعت ها و روزهاست که ایستاده اند و حتی برخی میگویند این دود
خطرناک تر از آن چیزی است که فکرش را بکنی، اما هنوز ایستاده اند. بر اساس
استانداردها حضور در منطقه بدون تجهیزات تنفسی و کپسول ممنوع است اما
نیروهای امدادی و آواربردار به هیچ چیز دیگری جز پیدا کردن پیکر بچه های
آتش نشان و مردم عادی فکر نمی کنند.
با
هر کدام از آتش نشان ها که صحبت می کنیم، تاکید می کنند داوطلبانه به
پلاسکو آمده اند. حسین از آتش نشان های منطقه 5 آتش نشانی است و دیروز را
در ایستگاه شیفت بوده است. این یعنی امروز، روز تعطیلی حسین است و باید
کنار خانواده اش باشد. با چهره ای خسته نگاهم می کند و می گوید: امروز
تعطیل بودم، اما یک حسی در درونم اجازه نداد خانه بمانم. من غیر از روزهایی
که درایستگاه شیفت بوده ام تمامی روزها اینجا حاضر شده ام و داوطلبانه به
همکارانم کمک کرده ام. خیلی از بچه ها مثل من هستند و در این چند روز، چند
ساعتی بیشتر خانواده هایشان را ندیده اند.
یکی
دیگر از آتش نشان ها ماسک روی صورتش را کنار می زند و با سرفه هایی که
دیگر امانش را بریده می گوید: یک حس عجیبی ما را اینجا نگه می دارد. تمام
فکرمان بچه هایی است که زیر آوار مانده اند. باید کمک کنیم تا حداقل
پیکرهایشان سالم از زیر آوار بیرون بیاید و این کار تمام شود.
می خواهد بیشتر صحبت کند اما بغض جلوی هر سخنی را می گیرد ...
مردان بزرگی که دغدغه مال و جان مردم دارند
نامش
را نمی دانم اما حرفش تا مدتها در ذهنمان خواهد ماند، وقتی می گفت: کسب و
کار و زندگی خیلی از مردم دچار مشکل شده، باید زودتر اینجا جمع شود تا کسبه
و خانواده هایی که از این مغازه ها و مغازه های اطراف کسب درآمد می کردند
بیشتر از این متضرر نشوند.
هنوز
هم اولویت اول برایشان مردم است. خستگی ناپذیر کار می کنند تا کسبه محل
کمتر زیان مالی ببینند. دسته چک نیمه سوخته ای را نشانم می دهد و می گوید:
حالا که این اتفاق افتاده حفظ اموال مردم خیلی مهم است. شاید باورتان نشود
اما با تمام دقت سعی می کنیم که حتی یک برگ چک یا سندی که برای صاحبش مهم
است داخل نخاله ها نرود. شاید اگر این حساسیت ها و دلسوزی ها نبود، تا این
حد کار طولانی نمی شد و چند روز زودتر کار آوار برداری به اتمام می رسید.
کمی
آنسوتر در هیاهوی کار کردن ماشین آلات سنگین راهسازی که بی وقفه کامیون ها
را از نخاله ها پر می کنند، نماینده قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا در
حادثه پلاسکو، ایستاده است. هر از گاهی به سراغ راننده بیل های مکانیکی و
بیل قیچیدار می رود و با چند دقیقه ای صحبت کار را به جلو می برد.
آقای
حیدری اگرچه با اصرار ما خودش را معرفی می کند اما هنوز هم بر گمنام بودن
خود و تیمش تاکید دارد. می گوید ما نظامی ها وقف مردم هستیم و دلیلی ندارد
هنگام انجام وظیفه همه چیز را در بوق و کرنا کنیم. از روز حادثه می پرسم،
روزی که همه در شوک فرو رفته بودند و کار آنطور که باید روی روال نیفتاده
بود.
با
دست یه یکی از بیل های مکانیکی اشاره می کند و می گوید: در همان ساعت های
اولیه فرمانده قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا دستور شروع همکاری با ستاد
مدیریت بحران را صادر کردند. ساعت های اول بود و همه در بهت فرو رفته
بودند. ما همان ساعت های اول درخواست حضور و کمک داشتیم اما مدیریت بحران،
حوالی ساعت 5بعد از ظهر بود که با حضور یگان ها و تجهیزات سنگین و فوق
سنگین قرارگاه موافقت کردند.
حضور 15 اکیپ برشکار سپاه در محل پلاسکو
ادامه
میدهد که "تا قبل از حضور ما تیم های برشکار با استفاده از نردبان های
سبد دار آتش نشانی، ستون های بزرگ و آهن آلات عظیم الچثه را برش می دادند
که البته زمان زیادی می گرفت و کار به کندی پیش می رفت. تا اینکه در یک
اقدام جهادی یک دستگاه بیل قیچی دار و 15 اکیپ برشکار حرفه ای را به محل
اعزام کردیم. در همان روز تعدادی بیل مکانیکی دکل بلند هم به محل آوردیم که
به خاطر دکل بلندی که داشت، کار سرعت خوبی گرفت. در حال حاضر هم تعداد
زیادی از تجهیزات و نفرات قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا در سه شیفت کاری
مشغول به کارند تا کار آوار برداری در کوتاهترین زمان به پایان برسد."
حیدری
که چندان علاقه ای به رسانه ای شدن فعالیت های قرار گاه سازندگی خاتم
الانبیا ندارد و و با اکراه به سوالات پاسخ میدهد، میگوید: پرسنل قرارگاه
از مردم هستند و این تجهیزات هم چه در زمان صلح و چه در زمان جنگ، متعلق به
مردم است، دیگر احتیاجی به گفتن و خبررسانی نیست، ما هر کاری که انجام می
دهیم انجام وظیفه است و بس.
محل
آوار برداری به شدت خطرناک است. لحظه ای غفلت کافی است تا نامت را در لیست
آسیب دیدگان و مجروحین حادثه پلاسکو جای دهند. این را وقتی حس می کنم که
میلگرد بزرگی که از دهانه یکی از بیل های مکانیکی آویزان است از فاصله چند
سانتیمتری صورتم رد می شود و به ناگاه فریاد یکی از آتش نشان ها بلند می
شود.
باور
کردنش هم سخت است، دیدن آتشی نهفته زیر خروارها خاک و آهن و لباس که با یک
حرکت لودر ها و بیل های مکانیکی به ناگهان شعله ور می شود و دودی مشمئز
کننده و سفید رنگ را راهی ریه های امدادگران می کند. اینجا اما در بدترین
شرایط، همه چیز به درستی انجام می شود. تمام نیروها از آتش نشان و پلیس
گرفته تا نیروهای شهرداری وظایفشان را به بهترین وجه انجام می دهند.
ذره بین مسئولان روی امانتی های مردم
از
قدیم گفته اند "شنیدن کی بود مانند دیدن". دراین 6 روز هم بارها از زبان
مسئولان شنیده ایم که تمامی اموال مردم از گاوصندوق ها تا مدارکی که در زیر
آوار پیدا می شود تحت تدابیر ویژه امنیتی به نقطه ای خاص از تهران منتقل
می شود و تا مالکان آن برای شناسایی حاضر شوند اما وقتی نحوه نظارت و
دلسوزی ها را می بینم حس و حال عجیبی وجودم را فرا می گیرد.
کامیونها
در فضای باز پشتی پلاسکو پشت سر هم صف کشیده اند تا یک به یک از آوار و
نخاله ها پر شوند. راننده بیل مکانیکی نخاله ها را پشت کامیون خالی میکند
که ناگهان صدای اعتراض مامور حراست شهرداری بلند می شود. اعتراضش بجاست، می
گوید آن تکه آهنی که انداختی پشت کامیون، گاوصندوق بود. راننده حرفش را
تایید می کند و می گوید: راست می گویی گاو صندوق بود ولی الان آهن پاره ای
بیشتر نیست. هیچ چیز از آن باقی نمانده که فکرکنیم گاوصندوق است.
مامور
حراست اما با اصرار و وسواسی خاص، دستور تخلیه بار کامیون را می دهد و
میگوید: هرچه باشد گاوصندوق بوده، اموال مردم است و باید به صاحبش برگردد و
با همین دقت، چند برگه با ارزش را از لای آهن پاره ها بیرون می آورد.
نخاله ها همچنان تحت نظارت دقیق است
سرفه،
سوزش چشم و حالت تهوع کمترین چیزی است که از یک ساعت ایستادن در کنار آوار
پلاسکو نصیبت می شود. دود و آتش تمامی ندارند و با اینحال آدم ها با شور و
حالی وصف ناشدنی مشغول کارند.
احمد
رضا گنجی کارشناس اداره گاز است. او و همکارانش از همان دقایق اولیه بروز
حادثه در محل حاضر بوده اند و برای ایمن سازی منطقه اقدام کرده اند. گنجی
می گوید ما هم عضو ستاد مدیریت بحران هستیم و باید در منطقه حاضر باشیم.
همه چیز تحت کنترل است تا مبادا با حادثه جدیدی روبرو شویم.
در
همین زمان کوتاه نزدیک به 6کامیون پر از آوار منطقه را ترک کرده اند و کار
همچنان ادامه دارد. تلاشی خستگی ناپذیر از مردانی که در این میدان هم
سربلند بیرون آمدند. البته 150 کامیونی که روزانه نخاله و آوارهای پلاسکو
را جا به جا کرده، نخاله ها را به سکویی در منطقه هرندی منتقل میکنند که
محل دپوی آوار است و تحت نظارت نیروی انتظامی قرار دارد تا آنجا نیز نسبت
به تفکیک و بررسی آنها اقدام شود.
آدم
ها بعد از شش روز هنوز در بهت و سکوتند، تنها صدای غالب در پلاسکو، غرش
موتور و صدای چرخش شِنی بیل های مکانیکی بر روی آوار پلاسکو است و بس. آدم
هایی که بی هیاهو تنها کار می کنند تا از بحرانی دیگر عبور کنیم. بحرانی که
برای عبور از آن دل شیر می خواهد و بس.
دخترک
زیبا، برای پدر و دوستانش لقمه های کوچک درست کرده و با اصرار می خواهد
نزدیک بابا برود. به خاطر مسائل ایمنی و بوی موجود در هوا، اجازه نمی دهند.
با اصرار مادر، پدر برای دقایقی به سرعت کنار خانواده اش حاضر می شود تا
هم مطئن شوند که سلامت است و هم لحظاتی را با خوشحالی کنار هم سپری کنند.
پدر با صورت دود زده و خیس عرق، بوسه ای بر صورت دخترش می زند و سریعا باز
می گردد به موقعیتی که مشغول خدمت داوطلبانه است، چشمانش موقع خداحافظی از
دخترش می گوید می رود تا عزیزان دیگران، زودتر از بی خبری خارج شوند، شاید
به امیدی هرچند اندک از زنده بودنشان...