پایگاه خبری تحلیلی عصردنا (Asrdena.ir): به نقل از دفاع پرس، اولین شهید مدافع حرم سال 1396 در دومین هفته از بهار درست چند
روز مانده به بیست و هشتمین سالگرد تولدش به جمع خانواده بازگشت، با لباس
سفیدی بر تن و خفته در تابوتی که روی دوش دوستان و بستگانش تشییع شد و در
گلزار شهدای «ده امام» به خاک سپرده شد.
چند روز مانده به عید با
مادرش تماس گرفت و خبر از پایان ماموریتش در سوریه داد. پشت تلفن، از صدها
کیلومتر فاصله، مادر را به آمدنش دلگرم کرد و قول داد در اواسط تعطیلات
نوروز خودش را به جمع خانواده برساند اما سرنوشت پایان غرورآفرینی را در
دفتر زندگی سعید به نام شهادت مهر کرد.
دلشوره های مادر بعد از
آخرین تماس تلفنی زمانی بیشتر شد که دیگر از تماس های سعید خبری نشد. خودش
را دلخوش به آخرین مکالمه اش با او و صحبت هایی که بینشان رد و بدل شده بود
کرد. توی ذهنش مقدمات خواستگاری و عروسی فرزندش را چید و دل داد به آخرین
قول سعید برای آمدنش و حرفی که هنگام رفتن به مادر گفته بود «اینبار که از
جبهه برگردم می خواهم زن بگیرم»، با اینحال دلشوره های مادر از دلش پاک
نشد.
تمام سال هایی که سعید در سپاه پاسداران خدمت کرد مادر دلش را
به ائمه سپرده بود به خصوص در این یک سالی که به سوریه رفت مادر دلواپسی
هایش را به دل بی تاب حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) گره زد تا آرامش قلبش
شود. مادر شهید گفت: «سعید شهادت را دوست داشت، عشقش به حرم حضرت زینب(س)
زیاد بود، امسال که به کربلا رفتم از من خواست در حرم های مطهر برایش دعا
کنم تا شهادت نصیبش شوم، می گفتم سعید جان این چه حرفیست؟! تو جوانی، می
خواهم تو را داماد کنم چرا این حرف ها را می زنی، من دعا نکردم ولی سعید به
آنچه دوست داشت رسید»
مادر شهید خواجه صالحانی در توصیف فرزندش
ادامه داد: «خوب، مهربان و بخشنده بود، سرش می رفت نمازش و روزه اش نمی
رفت، اگر یک لقمه نان داشت آن را با همه تقسیم می کرد» به علاوه اینها باید
ورزشکار بودن را هم به خصوصیاتش اضافه کرد چرا که سعید کشتی گیر بود.»
22
بهمن ماه برای آخرین بار سعید کوله بارش را برای رفتن به سوریه بست. مادر
توضیح داد: «هیچ وقت فکر نمی کردم شهید شود، هربار که تماس می گرفت، می گفت
جایم خوب است نگران نباشید، منتظرش بودم که برگردد، گفتم ششم عید برگرد تا
باهم به شمال برویم اما دلشوره ها کار دستم داد و دوستانش خبر شهادت سعید
را آوردند».
خبر شهادت تنها چند روز مانده به بیست و هشتمین سالگرد
تولد سعید به گوش خانواده رسید، مادر در این باره گفت: «قرار بود وقتی سعید
برگشت در خانه مادر بزرگش در شمال برای او جشن تولد بگیریم تا غافلگیرش
کنیم، اما نمی دانستیم او ما را غافلگیر می کند.»