تاریخ انتشار:۰۱:۵۸ - ۱۳ شهريور ۱۴۰۴
به مناسبت چهلم فوت صابر آسایش؛

عدالت هست، اما نوبت‌ها را عموها تعیین می‌کنند/گچساران دیگر مهد نفت نیست؛ مهد نفوذ است/ از صابر تا محسن؛ بالگرد عدالت کجا فرود می‌آید؟

عصر دنا: در گچساران، بالگرد همیشه آماده است؛ اما نه برای نجات جان یک کارگر، بلکه برای پرواز نخبگان شناسنامه‌دار. صابر آسایش، کارگر بی‌واسطه، زیر لوله جان داد و محسن‌خان، با یک تلفن از بالا، روی صندلی هیئت‌مدیره نشست. در سرزمینی که بالگرد اول نسب را چک می‌کند، بعد جان را، عدالت هم انگار فقط ژن خوب را می‌شناسد.
پایگاه خبری تحلیلی عصردنا (Asrdena.ir): عدالت هست، اما نوبت‌ها را عموها تعیین می‌کنند گچساران دیگر مهد نفت نیست؛ مهد نفوذ است  از صابر تا محسن؛ بالگرد عدالت کجا فرود می‌آید؟

عصر دنا- یادداشت دریافتی: در گچساران، بالگرد همیشه آماده است؛ اما نه برای نجات جان یک کارگر، بلکه برای پرواز نخبگان شناسنامه‌دار. صابر آسایش، کارگر بی‌واسطه، زیر لوله جان داد و محسن‌خان، با یک تلفن از بالا، روی صندلی هیئت‌مدیره نشست. در سرزمینی که بالگرد اول نسب را چک می‌کند، بعد جان را، عدالت هم انگار فقط ژن خوب را می‌شناسد.

در گچساران، بالگرد امداد همواره آماده است؛ اما ظاهرأ نه برای همه. روزی که «صابر آسایش» کارگر شرکت نفت، زیر لوله‌های فولادی جان باخت، بالگرد در محل مستقر بود اما دیر رسید؛ آن‌قدر دیر که نه برای نجات، بلکه تنها برای تشییع پیکر آمد. گویی جان کارگرها تا نسب نداشته باشند به پرواز نمی‌ارزد. چندی بعد، نوبت به «سجاد عبدالهی» رسید؛ کارگر جوان پتروشیمی که از داربست سقوط کرد و جانش را در سکوت از دست داد. باز هم بالگردی نبود، و اگر هم بود، انگار نگاهی به شناسنامه انداخت و پرواز نکرد. 
در همین حوالی، آقا محسن – برادرزاده غلامرضا تاجگردون– جوانی بدون تجربه تخصصی یا رزومه مشخص، مستقیماً بر صندلی هیئت‌مدیره یکی از شرکت‌های پتروشیمی تکیه زد. نه آزمونی، نه سابقه‌ای، نه صف انتظاری؛ تنها یک نام خانوادگی کافی بود تا مسیر انتصابات را هموار کند.

گچساران، شهری که روزگاری خاستگاه صنعت نفت بود، امروز به نماد نابرابری و تبعیض تبدیل شده است. در این جغرافیا، اگر پدرت کارگر باشد، باید جان بدهی تا زنده بمانی. اما اگر عمویت نماینده باشد، زنده‌ای تا جان دیگران را مدیریت کنی.

دو گونه جوان در این خاک پرورش می‌یابند: نخست، فرزندان صاحبان نفوذ که با امتیاز شناسنامه رشد می‌کنند؛ و دوم، فرزندان روستاهایی چون دیل، باباکلان و دشت‌مور که سهم‌شان از انقلاب، تنها «حسرت» است. 
در ساختاری که عدالتش را ژن خوب تعریف می‌کند، یکی با یک تماس از بالا، مدیر می‌شود؛ و دیگری با یک تأخیر در بالگرد، می‌شود «مرحوم مهندس آسایش». یکی از داربست می‌افتد و می‌شود "مرحوم سجاد عبدالهی"، بی‌هیاهو، بی‌دادخواهی.

ما خوب می‌دانیم؛ عدالت هست، اما نوبت‌ها را عموها تعیین می‌کنند. برای محسن‌ها، عدالت یعنی صندلی‌های تضمین شده؛ برای "صابر"ها و "سجاد"ها، یعنی اعلامیه ترحیم.
در این سرزمین، نخبگی نه از مسیر دانشگاه و تجربه، بلکه از مسیر «وابستگی» تعریف مي‌شود. پرسش این است: معیار ارتقاء چیست؟ شایستگی یا نسبت خانوادگی؟ محسن، بر سفره‌ی نفت نشست و صابر، زیر همان سفره دفن شد. سجاد هم در میانه‌ی داربست و آسمان، بی‌هیچ چتری از حمایت، سقوط کرد.

در گچساران، بالگرد نجات تنها آن‌گاه فرود می‌آید که "بچه خان" در خطر باشد.
و ما مانده‌ایم با این پرسش ساده اما سوزناک: آیا جان یک کارگر، کم ارزش‌تر از امتیاز فرزند یک مقام است؟ آیا مسیر نخبگی از تلاش می‌گذرد، یا از عکس یادگاری با صاحبان قدرت؟ 
در این سرزمین، هر که ژن دارد، جان می‌گیرد؛ و هر که جان دارد… سکوت! 
گچساران دیگر مهد نفت نیست؛ مهد نفوذ شده است. 
سهم فرادستان از این سرزمین، ثروت است؛ و سهم مردم، دود، رنج و فراموشی.
ما خسته‌ایم از صبر. دلمان حقیقت می‌خواهد.
و دیگر نمی‌خواهیم فقط صدای بالگردهای گزینشی را بشنویم.
چشم‌انتظار عدالتی هستیم که عموم مردم را دربرگیرد؛ نه فقط وابستگان قدرت را.

ارسال به دوستان
نسخه چاپی
گزارش خطا
ارسال نظر
*عصر دنا ، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
*طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
*چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
*اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.