به گزارش عصر دنا، از آنجا که انتظار میرود در تغییرات مدیریتی از افراد کارآمد با تجربه توانمند و همسو با سیاستهای دولت، جانشین مدیران قبلی گردد، ولی این نکته مهم در استان کهگیلویه و بویراحمد مورد غفلت قرار گرفته و جای خود را به ملاحظات قوی و قبیلگی و تقسیم بندیهای سردسیری و گرمسیری داده است به طوری که بارها دیده شده که یک نیروی ضعیف و فاقد صلاحیت لازم در راس یک مجموعه قرار گرفته است.
آموزشکده فنی و حرفهای دختران یاسوج، یکی از مراکز علمی دولتی است که از زمان سرکار آمدن دولت آیت الله رئیسی این مجموعه نیز دستخوش تغییرات مدیریتی شده است.
عذرا اسماعیلی مرداد ماه ۱۴۰۱ با حمایت یکی از نمایندگان در مجلس و مجموعه استانداری خارج از عرف اداری به عنوان سرپرست آموزشکده فنی و حرفهای دختران یاسوج منصوب شد.
گفته میشود خانم اسماعیلی مستقیما از طرف استانداری و بدون نظرخواهی از دانشگاه فنی و حرفهای استان به سازمان مرکزی معرفی و به عبارت واضح تر، به این مجموعهی دانشگاهی تحمیل شده است.
خانم اسماعیلی همسر دکتر محمد ملک زاده، معاون سابق تحقیقات و فناوری دانشگاه علوم پزشکی یاسوج و از نیروهای حامی غلامرضا تاجگردون است که توسط محمد غلام نژاد رئیس وقت دانشگاه عزل می شود.
اطلاعاتی به دست عصر دنا رسیده که نشان دهد که عملکرد خانم اسماعیلی در سالهای گذشته مورد رضایت مسئولین وقت نبوده و بارها از عملکرد ضعیف وی اظهار نارضایتی کرده اند.
با این وجود وی در عرض دو سال با یک رشد بیجا و آسانسوری از کارشناس مسئولی اداره امور فرهنگی به ریاست آن اداره و از ریاست اداره به معاونت فرهنگی و دانشجویی و نهایتا به سرپرستی، آموزشکده، ارتقا پیدا کرده است.
لازم به ذکر است که همهی این مراحل بدون داشتن شایستگی لازم و صرفا با دخالت و فشار سیاسیون و برخی مجموعههای خارج از دانشگاه و حتی مسئولین استانداری در دولت قبلی صورت گرفته است!
بر اساس اطلاعاتی که به دست عصر دنا رسیده و پیگیری از منابع آگاه، از زمان سرپرستی خانم اسماعیلی، این مرکز علمی درگیر حاشیههای فراوانی از قبیل ناهماهنگی و چند دستگی بین کارکنان آموزشکده معاونین استانی، اعضای هیئت علمی و هنر آموزان شده است.
نا آشنایی با اصول مدیریتی یک مرکز علمی، نگاه از بالا به پایین به همکاران، سختگیریهای بی مورد و نداشتن روحیه تعامل با همکاران باعث تنشهای زیادی در این مرکز علمی شده و روز به روز این مرکز را از هدف خود دورتر میکند.
عملکرد ضعیف و حواشی ایجاد شده، نارضایتیهای گسترده و حجم بالای اعتراضات و شکایتها از عملکرد خانم اسماعیلی، علاوه بر حضور مداوم مسئولین مرکز استانی در این مرکز، پای بازرسان، مسئولین سازمان مرکزی دانشگاه فنی و حرفهای کشور و ... را به این مرکز باز نموده که این در نوع خود و آنهم در عرض ۷ ماه مدیریت، بی سابقه است.
این تنها یک نمونه از انتصابهایی است که نه بر اساس شایستگی و توانمندی بلکه بر مبنای سهم خواهی و سیاست سر حد و گرمسیری مسئولین ارشد و دخالتهای بی رویه نمایندگان در ادارات و دانشگاهها صورت گرفته است.
انتصابات مدیر عامل شرکت گاز استان
ریحان بهادر مدیرعامل شرکت گاز ، اسفند ماه سال ۱۴۰۱ بعنوان سرپرست شرکت گاز استان کهگیلویه وبویراحمد منصوب شد که پس از پیگیریهای نماینده مردم بویراحمد و دنا در مجلس شورای اسلامی و استاندار استان بعنوان مدیرعامل شرکت گاز منصوب شدند ایشان که خود از معاونین (معاون بهره برداری و رییس شرکت گاز شهرستان بویراحمد و دنا) منصوب دولت تدبیر و امید در دولت حسن روحانی بودند با چرخش سیاسی و حمایت های نماینده فعلی مردم بویراحمد و دنا در مجلس شورای اسلامی و از بدو انتصاب بعنوان مدیرعاملی ، روسا و نیروهای منصوب به دولت قبل را ارتقا سازمانی داده و یا هنوز حفظ کرده است .
رییس جمهور انقلابی و مردمی بارها علام نمودند بانیان وضع موجود می بایست برکنار شوند و آیا انتصاب چنین افرادی با سیاست های دولت سازگار است
از جاماندگان دولت قبل
اشعار آیینی اخلاقی و پندآموز مجموعه اشعار اخلاقی پندآموز
مجموعه اشعار اخلاقی پندآموز
گاهی اوقات سخن و پند اخلاقی و حکیمانه مسیر زندگی آدمی را عوض می کند. در زندگی هر بزرگی که تو را نصیحت کند و تجربه آموزد، باید که قبول کنی و بشنوی و هر که فروتر باشد، باید که از وی نصیحت و تجربه را دریغ مداری؛ که قبول نصحیت کردن از بالا و نصیحت کردن به فروتر، کاری مبارک است و فواید بسیاری دارد. در اینجا گزیده ای از اشعار اخلاقی حکمت آمیز از نظر می گذرد.
تاریخ انتشار : 1401/5/3 بازدید : 9259
تقوا بال پرواز
گفتند تقوا بال پرواز است امّا
یک بار فکری بهر بال و پر نکردیم
در پیش چشم خود هزاران بار هر روز
دیدیم مرگ خود ولی باور نکردیم
نامحرم از راز دل ما گشت آگاه
در این صدف یک قطره را گوهر نکردیم
دیدیم طفلان یتیم و ای دریغا
دستی بر آن گل ها نوازشگر نکردیم
دادیم برحق وعده ترک گناهان
یک روز هم اعمال خود بهتر نکردیم
حاشا نصیب ما شود وصل رخ یار
ما خویشتن را لایق دلبر نکردیم
ای وای وقت رفتن است وتوشه ای نیست
فکری برای توشه محشر نکردیم
ما از سیه کاری خود شرمنده هستیم
وقتی وفایی جز سیه دفتر نکردیم
سید هاشم وفایی
کعبه دل
تو بنده ای و بنده بمان معصیت نکن
خوف خدا به دل بنشان معصیت نکن
منبر برو برای خودت دم به دم رفیق
در گوش خود مدام بخوان معصیت نکن
از دل چگونه نفی خواطر نمی کنی
خود را از این خطر برهان معصیت نکن
خود را بکاو، کعبه دل خانه خداست
شیطان چرا نشسته در آن معصیت نکن
دنیای ما، قدم به قدم محضر خداست
در محضر خدای جهان معصیت نکن
با دست و پا و گوش و زبان اهل ذکر باش
با دست و پا و گوش و زبان معصیت نکن
این معصیت نکن به خدا ذکر اعظم است
خود را به وصل حق برسان معصیت نکن
صحرا نشین شده است امام از گناه تو
ای شیعه امام زمان معصیت نکن
قتل حسین کار همان مردمی است که
پر شد گناه در دلشان معصیت نکن
امیر عظیمی
گوهر وجود
ﻣﺎﯾﻪ ﺍﺻﻞ ﻭ ﻧﺴﺐ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﺵ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﻛﺴﯽ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﺩﻭﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ کسر ﺷﺄﻥ شعله ﻧﯿﺴﺖ
ﺟﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﮕﯿﺮﺩ گرچه ﺍﻭ ﺑﺎﻻ ﺗﺮﺍﺳﺖ
ﻧﺎﻛﺴﯽ ﮔﺮ ﺍﺯ ﻛﺴﯽ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻋﯿﺐ ﻧﯿﺴﺖ
ﺭﻭﯼ ﺩﺭﯾﺎ، ﺧﺲ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻗﻌﺮ ﺩﺭﯾﺎ ﮔﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ
ﺷﺼﺖ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﻋﻮﯼ ﺑﺰﺭﮔﯽ می کنند
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﮕﺸﺖ کوچک ﻻﯾﻖ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ
ﺁﻫﻦ ﻭ ﻓﻮﻻﺩ ﺍﺯ یک ﻛﻮﺭﻩ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﺑﺮﻭﻥ
ﺁﻥ ﯾﻜﯽ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﮔﺮﺩﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻌﻞ ﺧﺮ ﺍﺳﺖ
ﻛﺎﻛﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺭﺗﺒﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻜﺮﺩ
ﺯﻟﻒ، ﺍﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﯽ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﻪ مشک ﻭ ﻋﻨﺒﺮ ﺍﺳﺖ
ﭘﺎﺩﺷﻪ ﻣﻔﻠﺲ ﻛﻪ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﻍ ﺑﯽ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ
ﺩﺍﺋﻤﺎً ﺧﻮﻥ می خورد ﺗﯿﻐﯽ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺟﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ
ﺳﺒﺰﻩ ﭘﺎﻣﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯿﻮﻩ ﺩﺍﺭ
ﺩﺧﺘﺮ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻧﺠﯿﺐ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻣﻔﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ
ﺻﺎﺋﺒﺎ! ﻋﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﮔﻮ ﻋﯿﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﮕﻮ
ﻫﺮ ﻛﻪ ﻋﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮﯾﺪ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ
صائب تبریزی
قِصه بی اِکراه
زندگی جُز قِصّه ای کوتاه نیست
آخر این قِصه بی اِکراه نیست
هست دنیا چون پُل و بر روی آن
هر که سازد خانه، دل آگاه نیست
حلقه بر در گر زند پیک اَجل
مُهلتی بهر گدا و شاه نیست
چند روز است این حیات عاریت
صحبت ای عاقل ز سال و ماه نیست
طاعت حق خدمت خَلق آنکه کرد
در طریق بندگی گمراه نیست
بیش و کم صد سال اگر عُمرت رود
عاقبت غیر دَمی و آه نیست
آدمی کز کوه باشد سخت تر
چونکه مرگ آید چو پَرّکاه نیست
کو سکندر؟ رفت دارا در کجا
نامشان باقی و فَرّ و جاه نیست
دل به یاران خوش مکن زیرا تو را
در درون گُور کس همراه نیست
با عَمل گفتار را کن آشنا
زآنکه آنجا بی عمل را راه نیست
در شَباب عُمر تقوی پیشه کن
گوبه زَعمم عُمر تا پنجاه نیست
هر دو کونت «رونقی» بادا به کام
در دلت جز مِهر آل الله نیست
آری آن کو مِهر شان باشد به دل
چشم اُمیدش به هر درگاه نیست
حاج محمد رونقی
برگِ خزان
عمرِ ما چون مَثَلِ برگِ خزان می گذرد
خوب یا بد همه عُمرِ جهان می گذرد
مدعی دل بکن از هر دو جهان یک دله شو
آخرش هر دوجهان چرخ زنان می گذرد
لیلی ات منتظر است تا که تو عاشق باشی
عُمر، سرمایه عشق است چه سان می گذرد؟
هر زمان منزل توحید رسیدی بُردی
ور نه گر پیر رسی یا که جوان می گذرد
بر سر کویِ نگارت بِنِشین و بنگر
هر که شد عاشق او نعره زنان می گذرد
نقش لیلی همه جا در جلوی چشم تو هست
محضرش عین عدم باش که جان می گذرد
بهرِ یک جلوه گیسوی تو ای دلبر من
عارف از لَذّتِ لَذّاتِ جنان می گذرد
قل هو الله، اگر میوه دهد می ماند
ور نه این لَق لَقه روی زبان می گذرد
صید شیطان نشدن مرد عمل می خواهد
غفلت اَر شد، همه عُمر در آن می گذرد
پر بِکِش از قفسِ تن بِپَر و بیرون آی
در قفس ثانیه ها سخت و گران می گذرد
مهدی عسگری
قیل و قال زندگی
قیل و قالِ زندگانی چند روزی بیش نیست
حاصلش غیر از امید و حسرت و تشویش نیست
بنده دنیا شدن زائیده خوش باوریست
این روش شایسته مردانِ دوراندیش نیست
هر که آید روزِ نو با خود غمی نو آورد
لاجرم یک روز با آلامِ روزِ پیش نیست
زهرِ زنبورِ عسل گوید به ما این نکته را
هیچ نوشی در مسیرِ زندگی بی نیش نیست
طعم لذت را به عمرِ خود نمی داند که چیست؟
هر دلی ریش از برایِ مردمِ دلریش نیست
شیوه مَردِ خدا امدادِ مخلوقِ خداست
بیشتر از یادِ محرومان به یادِ خویش نیست
مردِ حق در هر گروه و هر لباسی ممکن است
با رِدا و سَبحه و شال و قبا و ریش نیست
از علایق دل بُریدن معنی درویشی است
دل به کشکولِ تبر زین بسته هم درویش نیست
راهِ شرّ و خیر(فولادی) ز یکدیگر جداست
زاهدِ فرزانه با اهلِ ریا هم کیش نیست
علیرضا فولادی
گام آخر
هر چه دل، آشفته گیسوی دلبر، بهتر است
هر چه سر، شوریده زلف معنبر، بهتر است
هر کسی را بهر استمرار کاری ساختند
هر چه کامم خشک تر یا دیده ام تر بهتر است
سیر تا، سرچشمه و سیراب برگشتن نکوست
در مقامات گدائی گام آخر بهتر است
ما به امید طهورائی شدن، غوره شدیم
ورنه تاکستان ما بی برگ و بی بر بهتر است
نسل ما بازار گرمی خرید یوسف اند
غیر این باشد اگر، البته ابتر بهتر است
ما رعیت زادگان بسیار سلطان دیده ایم
بین شاهان، پادشاه ذره پرور بهتر است
انبیاء هم روز محشر گرچه صاحب منصب اند
در شفاعت منبر ابناء کوثر بهتر است
لذت نام شما در جام کامم ماندنی است
این همان شهدی است که از شیر مادر بهتر است
رأس کل آفرینش هم اگر باشد، ولی
شاه بی سر می پسندد، عبد بی سر بهتر است
تا طنین قل هو الله احد جاری شود
گرچه کوچک تر ولی حلقوم اصغر بهتر است
یاسر حوتی
کار نجار
هر کسی دل دارد اما هر کسی دلدار نیست
جای هر منصور نامی برفراز دار نیست
عکس مهتاب میان آب را باور نکن
می زنی سنگی و می بینی مهی در کار نیست
گر چه کشتی نجات از میخ و چوب آمد پدید
ای برادر! نوح گشتن کار هر نجار نیست!
خال جادوگر کجا و خال مهرویان کجا
مشک زیر ناف هر بوزینه و کفتار نیست
پای درس مولوی فریاد این را می سرود
والسلام شاعران پایان هر گفتار نیست
امین نورالهی
چشم یاری
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی برکی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوهٔ چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
حافظ
حال دنیا
حال دنیا را چو پرسیدم من از فرزانه ای؟
گفت: یا آب است؛ یا خاک است یا پروانه ای!
گفتمش احوال عمرم را بگو؛ این عمر چیست؟
گفت یا برق است؛ یا باد است؛ یا افسانه ای!
گفتمش اینها که می بینی؛ چرا دل بسته اند؟
گفت یا خوابند؛ یا مستند؛ یا دیوانه ای!
گفتمش احوال جانم را پس از مردن بگو؟
گفت یا باغ است؛ یا نار است؛ یا ویرانه ای!
ابوسعید ابوالخیر
یاور مردم
عشقی که زلال است به اما نفروشید
روزی که قشنگ است به شب ها نفروشید
روراستی دوست دیرینه خود را
بر رنگ و لعاب همه دنیا نفروشید
خاک وطنت سرمه چشم است، دریغا!
ان را به گل بی سر و بی پا نفروشید
در فرصت امروز، بشو یاور مردم
این لذت امروز به فردا نفروشید
یک عمر گذشت و شده ایی محرم دل ها
این ابروی امده یک جا نفروشید
«از ماست که بر ماست»، نه از دین
دین را نفروشید، خدا را نفروشید
اکرم سبزعلی
پر سیمرغ
حاصل عمرِ ز خود بی خبران آه بُوَد
هر که از خویشتن آگاه شد، آگاه بود
نتوان در حرم قدس به پرواز رسید
پر سیمرغ در این راه پرِ کاه بود
از وصول آن که زند دم، خبر از راهش نیست
آن بُوَد واصل این راه که در راه بود
ای که کام دو جهان را ز خدا می طلبی
هر دو موقوف به یک آه سحرگاه بود
غافل از مور مشو گرچه سلیمان باشی
که ز هر ذره به درگاه خدا راه بود
از وصال رخ او بی ادبان محرومند
گل این باغ ز دستی ست که کوتاه بود
می رسد جاذبه عشق به فریاد مرا
یوسف آن نیست که پیوسته در این چاه بود
«صائب» از کشمکش ردّ و قبول آسوده ست
هرکه را روی دل از خلق به اَلله بود
صائب تبریزی
سجده اخلاص
دل را به نور عشق صفا می دهد نماز
جان را به یاد دوست جلا می دهد نماز
از خار زار شرک اگر بگذری به صدق
باغ تو را ز جلوه صفا می دهد نماز
تا بنگری جمال حقیقت ز معرفت
سرچشمه ات ز آب بقا می دهد نماز
پای تو را ز قید تعلق رها کند
دست تو را به دست دعا می دهد نماز
هر دم که سر به سجده اخلاص می نهی
روشن دلی ز یاد خدا می دهد نماز
چون بشنوی صلای مؤذن، شتاب کن
کز بارگاه قدس ندا می دهد نماز
مشفق کاشانی
آدمیت
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت
شغب است و جهل و ظلمت حیوان خبر ندارد زجهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت
اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت
سعدی شیرازی
با اشک تا معراج
در دعای اهل دل، باران فراز آخر است
گریه کن در گریه عاشق صفایی دیگر است
عاشقان با اشک تا معراج بالا می روند
بهترین سرمایه انسان همین چشم تر است
در جواب بی وفایی خلوتی با خود بساز
دست کم تنها شدن از دل شکستن بهتر است
شد فراموش آن که بیش از قدر خویش آمد به چشم
آن که با گمنام بودن سر کند نام آور است
صحبت از پرواز، جانکاه است وقتی روح ما
مثل مرغ خانگی زندانی بال و پر است
گرچه چندی چهره خورشید را پوشانده اند
در پس این ابرهای تیره صبحی دیگر است
محمد حسن جمشیدی
خرّم آن روز
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم؟
مانده ام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرا؟
یا چه بوده ست مراد وی از این ساختنم؟
خرّم آن روز که پرواز کنم تا برِ دوست
به امید سر کویش، پَر و بالی بزنم
کیست آن گوش، که او می شنود آوازم؟
یا کدامین که سخن می نهد اندر دهنم
من به خود نامدم اینجا، که به خود باز روم
آنکه آورد مرا، باز برد تا وطنم
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
جلال الدین بلخی
روزگار سخت
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
این، دوا می خواستی، آن یک پزشک
این، غذایش آه بودی، آن سرشک
این، عسل می خواست، آن یک شوربا
این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
روزها می رفت بر بازار و کوی
نان طلب می کرد و می برد آبروی
دست بر هر خودپرستی می گشود
تا پشیزی بر پشیزی می فزود
هر امیری را، روان می شد ز پی
تا مگر پیراهنی، بخشد به وی
شب، به سوی خانه می آمد زبون
قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون
روز، سائل بود و شب بیماردار
روز از مردم، شب از خود شرم سار
صبح گاهی رفت و از اهل کرم
کس ندادش نه پشیز و نه دِرَم
از دری می رفت حیران بر دری
رهنورد، اما نه پایی، نه سری
ناشمرده، برزن و کویی نماند
دیگرش پای تکاپویی نماند
دِرهمی در دست و در دامن نداشت
ساز و برگ خانه برگشتن نداشت
رفت سوی آسیا هنگام شام
گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در دامن آن گندم، فقیر
شد روان و گفت کای حیِّ قدیر
گر تو پیش آری به فضل خویش دست
برگشایی هر گره کَایام بست
چون کنم، یارب، در این فصل شتا
من علیل و کودکانم ناشتا
می خرید این گندم ار یک جای کس
هم عسل زآن می خریدم، هم عدس
آن عدس، در شوربا می ریختم
وآن عسل، با آب می آمیختم
درد اگر باشد یکی، دارو یکی ست
جان فدای آن که درد او یکی ست
بس گره بگشوده ای، از هر قبیل
این گره را نیز بگشا، ای جلیل!
این دعا می کرد و می پیمود راه
ناگه افتادش به پیش پا، نگاه
دید گفتارش فساد انگیخته
وآن گره بگشوده، گندم ریخته!
بانگ بر زد، کای خدای دادگر
چون تو دانایی نمی داند مگر؟
سال ها نرد خدایی باختی
این گره را زآن گره نشناختی؟!
این چه کار است، ای خدای شهر و دِه؟
فرق ها بود این گره را زآن گره
چون نمی بیند، چو تو بیننده ای؟
کاین گره را برگشاید، بنده ای
تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را
هر چه در غربال دیدی، بیختی
هم عسل، هم شوربا را ریختی
من تو را کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟!
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود!
من خداوندی ندیدم زین نَمَط
یک گره بگشودی و آن هم غلط!
اَلْغَرَض، برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خم کرد سر
دید افتاده یکی هَمْیان زر
سجده کرد و گفت کای ربِّ ودود
من چه دانستم تو را حکمت چه بود؟
هر بلایی کز تو آید، رحمتی ست
هر که را فقری دهی، آن دولتی ست
تو بسی زَاندیشه برتر بوده ای
هر چه فرمان است، خود فرموده ای
زآن به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زآن بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمی دانست و مهمان تو بود
رزق زآن معنی ندادندم خسان
تا تو را دانم پناه بی کسان
ناتوانی زآن دهی بر تندرست
تا بداند کآنچه دارد زآنِ توست
زآن به درها بردی این درویش را
تا که بشناسد خدای خویش را
اندر این پستی، قضایم زآن فکند
تا تو را جویم، تو را خوانم بلند
من به مردم داشتم روی نیاز
گر چه روز و شب درِ حق بود باز
من بسی دیدم خداوندان مال
تو کریمی، ای خدای ذوالجلال
بر درِ دونان، چو افتادم ز پای
هم تو دستم را گرفتی، ای خدای
گندمم را ریختی، تا زر دهی
رشته ام بردی، که تا گوهر دهی
در تو «پروین» نیست فکر و عقل و هوش
ورنه دیگ حق نمی افتد ز جوش
پروین اعتصامی
گردش ایام
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود
مهمان سراست خانه دنیا که اندرو
یک روز این بیاید و یک روز او رود
بر کام دل به گردش ایام دل مبند
کاین چرخ کج مدار نه بر آرزو رود
آن کس که سر به جَیب قناعت فرو نبرد
بگذار تا به چاه مذلّت فرو رود
از بهر دفع غم به کسی گر بری پناه
هم غم به جای مانَد و هم آبرو رود
ای گل به دستْ مالِ هوس پیشگان مرو
مگذار تا ز دست تو این رنگ و بو رود
کردیم هر گناهی و از کرده غافلیم
ای وای اگر حدیث گنه رو به رو رود
امروز رو نکرده به درگاه حق «سنا»
فردا به سوی درگه او با چه رو رود
جلال الدین همایی
زنگ قافله
زندگی بهر بشر شور و نوائی دارد
زنگ این قافله هر روز صدائی دارد
غنچه از خُرَمّیِ باغ و گلستان خندان
که بهار است و گل و عشق صفائی دارد
بلبل از زمزمه باد خزان با فریاد
در عزای گُلِ خود نغمه سرائی دارد
چه توان کرد که قانون طبیعت این است
هر که چون شمع برافروخت فنائی دارد
قدر دانی زجوانی بنما ای منعم
که چو پیری برسد رنج و بلائی دارد
با جوانان چه بسا پنجه به پنجه زده است
پیر خم گشته که امروز عصایی دارد
درد پیری رسد آن را که جوان مرگ نشد
نتوان گفت که این درد دوائی دارد
آدمیت بخور و خواب و زرو زیور نیست
این متاعیست که هر بی سر و پائی دارد
لب فرو بند ز اندازه سخن بیش مگو
هر سخن نکته و هر مسئله جایی دارد
(کربلائی) نبود هر که رود کرببلا
کربلائیست که دل کرببلائی دارد
نادعلی کربلایی
غم مخور
از جلال و غبغب تقوا شعاران غم مخور
غم مخور از عزّت و اجلال دزدان غم مخور
در حصار لشگر فقری به حال مسکنت
از شرار طعنه خوش روزگاران غم مخور
طاغی ار باغ ارم دارد چه غم که بهر ما
لاله ها چشمک زند در لاله زاران غم مخور
تیز دندان گرگ اگر چوپان شود بر گوسفند
از تعجّب کن حذر از چرخ دوران غم مخور
روز روشن گر سیه تر گردد از لیل دجا
کن شکیبا پیشه و از حیله کاران غم مخور
اشک ایتام و ارامل سیل بنیان کن شود
غم مخور گر خشک گشته چشمه ساران غم مخور
عاقبت کاخ تظلّم ریزد و ویران شود
ای بسا کاخی شده مقبر به سلطان غم مخور
یوسف از چاه مذلّت شد به کاخ سلطنت
مانده بر لب عالمی انگشت حیران غم مخور
عشق اگر باشد، بهشت است آتش نمرودها
از جفای کاسه لیس و جیره خواران غم مخور
طور سینا را چو دیدی، گفتی ارنی، لن جواب
ای خوشا که لن جواب آمد ز جانان غم مخور
از (هدایت) گوشوار گوش کن این جمله را
از بلند آوازه دنیای دونان غم مخور
محمد هدایتی
حساب و کتاب
در سینه سکوتی که، به تاییدِ عذاب است
دانسته گناهیست که در شکلِ ثواب است
یار از صفِ اغیار، جدا، کاش توان کرد
روزی که به رخسارِ همه شهر نقاب است
دیریست که در تاب و تب خویش اسیریم
چون، گاه اسارت به تب و گاه به تاب است
تا خون جگر می چکد از چشمِ یتیمان
اشکی که به رخساره ما، ریخته، آب است
بیراهه رَوَد قافله، ای، ناقه نشینان
این منظره کز دور ببینید، سراب است
والله که از موعظه واعظِ کج گوی
شالوده ایمانِ همه شهر، خراب است
در حیرتم از عاقبتِ زُهد فروشان
فردا که قضاوت به حساب است و کتاب است
باید نگران بود زِ شبگردیِ عیّار
هر جا که در او شَحنه شبگیر به خواب است
در عشق بکوشید، که جر معرفتِ یار
باقی همه حرف است و سوآل است و جواب است
عمریست که می سوزد و می سوزد امانی
چون شعله که سرگرمِ عذاب است و عذاب است
حاج اسدالله امانی
مَحرَم باش
دلا بکوش مطهر بمان و محرم باش
دخیل چادر دخت رسول اکرم باش
به تزکیه سپری کن دو روز دنیا را
بدین طریق به چشم خدا مکرم باش
عبودیت به صفات ربوبیت برسد
بیا و عبد خداوند باش، رب هم باش
تو جمع عالم دنیا و آخرت هستی
مباش فکر دو عالم، خودت دو عالم باش
مسافریم و از اینجا خلاصه باید رفت
به فکر رفتن از این نشئه نیز کم کم باش
ز راه می رسد آن دم که صور را بدمند
از این به بعد دمادم به یاد آن دم باش
به سفره خانه حاتم مبر نیاز، اما
اگر به خانه تو آمدند حاتم باش
اگر درست نکردی، خودت درست بمان
کسی به دست تو آدم نشد، تو آدم باش
غمی به غصه همسایه هات اضافه نکن
ولی به غصه همسایه هات مرهم باش
بگو به زن که زنی فاطمه نخواهد شد
بگو که لااقل آسیه باش، مریم باش
شب زفاف دو رکعت نماز قبر بخوان
شب زفاف که شد فکر قبر خود هم باش
چراغ خانه به مسجد رواست نی خانه
به فکر مسجد و محراب و ابروی خم باش
گر ایستاده بمیری شهید میمیری
درست مثل شهیدان چو کوه، محکم باش
کلید قفل شهادت به دست گریه توست
امیدوار به این اشک های نم نم باش
آهای امت اسلام! بهر پیروزی
دخیل چادر دخت رسول اکرم باش
علی اکبر لطیفیان
آبرویِ مومن
آبرویِ مومن از بیت خدا بالاتر است
حرمتش قطعاً که از سعی و صفا بالاتر است
ذبحِ مومن گفتنِ سرّش به گوشِ دیگران
حفظِ رازش کن که رازش از منا بالاتر است
نیستی از اهلِ دین پس لااقل آزاده باش
مردی و مردانگی از ادّعا بالاتر است
این نفاقی را که با خود می کِشی چاهی شود
رفتنت در چاهِ غم از هر بلا بالاتر است
لاتَجَسس را خدا فرموده در قرآنِ خود
زندگیِ دیگران از حسّ ما بالاتر است
امر بر معروف را اصلاً نفهمیدی عزیز
پشتِ سر غیبت نمودن از زنا بالاتر است
تا به کی تحقیر کردن؟تا به کی آوارگی؟
لب فرو بستن ز هر لحن و صدا بالاتر است
تزکیه یعنی که اوّل از خودت آغاز کن
این روش از گفتگویِ ناروا بالاتر است
سعی کن باری تو برداری ز دوشِ دیگران
این مدارا از تمامِ ڪارها بالاتر است
سعی کن اخلاص را سرلوحه کارت کنی
مخلصانه کار کردن از ریا بالاتر است
در دلت جایی برای مرتضا ایجاد کن
هر نمازی مطئمناً با ولا بالاتر است
رفتنِ حجّ جایِ خود امّا که گفته جانِ من؟
احترامِ کعبه از کرببلا بالاتر است
در بلا چنگِ توسّل را بزن بر اهل بیت
از تمامِ کارها این روضه ها بالاتر است
بیایید از گرانی های مداوم میوه و خورد و خوراک مردم در بازار گزارش تهیه کنید
هیچ نظارتی از سمت استانداری و صمت و تعزیرات بر بازار وجود نداره و کمر مردم شکسته میشه
حَیَوان خبر ندارد ز جهان آدمیّت
به حقیقت آدمی باش و گرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیّت
مگر آدمی نبودی که اسیرِ دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیّت
اگر این درنده خوئی زطبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیّت
رسد آدمی به جائی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حدّست مکان آدمیّت
طیَران مرغ دیدی، تو ز پایبند شهوت
بدر آی تا ببینی طیران آدمیّت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیّت
حَیَوان خبر ندارد ز جهان آدمیّت
به حقیقت آدمی باش و گرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیّت
مگر آدمی نبودی که اسیرِ دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیّت
اگر این درنده خوئی زطبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیّت
رسد آدمی به جائی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حدّست مکان آدمیّت
طیَران مرغ دیدی، تو ز پایبند شهوت
بدر آی تا ببینی طیران آدمیّت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیّت
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ﴿١﴾ مَلِکِ النَّاس ِ﴿٢﴾ إلَهِ النَّاسِ ﴿٣﴾ مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ ﴿٤﴾ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ﴿٥﴾ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ ﴿٦﴾
ترجمه ها
سوي ما آيد نداها را صدا
فعل تو كان زايد از جان و تنت
همچو فرزندي بگيرد دامنت
پس تو را هر غم كه پيش آيد ز درد
بر كسي تهمت منه، بر خويش گرد
فعل تست اين غصه هاي دم به دم
اين بود معناي قَد جَفٌَ القَلَم!
بهترین استاندار تا الان دکتر احمدزاده بوده .بروید خودتان را اصلاح کنید.انحصارطلبان طایفه گرا.اگر کل استان رو به شما بدن سیر می شوید
هرکاری می کند
هر .... می گوید
نسبتش می دهد به نهادهای انقلابی
البته که همه می دانند
کار خبرنگاری و رسانه تشخیص سره از ناسره هست
ولی متاسفانه ردوپای شیطان در مطالب ذکر شده مشهود است
بنده حقیر دو سالیست که اونجا بصورت مدرسی اونجا مشغول بکارم
بعضی از فرمایشات ذکر شده تناقص دارند و واقعا به خود نگارنده ظلم شده که اینجور در مورد دیگران قضاوت میکند
آیا این همه عزل و نصب که در استان اتفاق میفتد هم با همین دغدغه پیگیر هستین
یا خدای نکرده دیکته ناخوانده را که شاید فقط در حد شنیدن آشنایی داریم
نشر میدیم
مگر مولمایمان نفرمود بین حق و باطل چهار انگشته
من دیده ام که بخشی از این مطالب صحت ندارد
لطفا شما هم ببینید شاید خدا از سر تقصیراتمان تا شیطان بیرونی در غل و زنجیر است بگذرد
خانم اسماعیلی از جمله کسانی است که در جریان اصولگرایی در دولت اصلاحات بیشترین ضربه را متحمل شد . خانواده ای کاملا مذهبی اند و سالهای سال در دانشکده دخترانه مشغول تدریس بودند.
در مورد خانم اسماعیلی وزارت آموزش عالی بین چند گزینه حدود شش ماه نهایت ایشان انتخاب شد.
کاش همه انتخابات اصولگراها چنین بودند
دکتر دانش پایه باعث شناخته شدن پتانسیل های این دانشگاه شد
به خدا هیشکی مثل اینا دلسوز نیس ،تفرقه نیندازید البته دکتر دانش پایه باهوشتر از این حرفاس که نتونه حواشی را جمع کنه
دانش پایه نه اصلاح طلب است و نه .. بلکه فردی عملگرا،دلسوز و پای کار است کاش ۱۰ تا مدیر مثل ایشان در این استان بود
در حوزه ی دیگر بویراحمد که نه اصلاح طلب و نه اصولگرا استفاده نشده است.عمق باطن ناسالم چنین افرادی برای همه محرز و دستش زود رو شد.
فقط خانم اسماعیلی چرا ساعت خروج ۶ عصره مگه بقیه دانشگاهاه ۸ شب نیس
من به شخصه دورا دور با این دانشگاه در ارتباط هستم یعنی زمانی تدریس داشتم واقعا واقعا حیففه که این محیط از زمان ریاست این خانم اینقدر. حاشیه داره ایشون به درد مدریت یه مدرسه هم نمی خوره
فردی متکبر و فقط خودش را مومن جا می زنه وگرنه مومن که نباید این قدر نیروهای زیر دست خود را اذیت کند ...دو گانگی ایجاد بکنه دروغ بگه
زیر کار در رو ترین فرد این محیط بود مراجعه کنند گان و دانشجویان قبلی همه شاهد هستند که پاسخگو نبود همیشه دنبال مدیریت بود. تا بازور سیاست کثیف به ارزوش رسید ...کشور از بالا تاپایین معامله هست بعد سخرانی می کنند که جوانها نا امید نشوند ..قیان نکنند جوانها مثل سال 57
انهایی که ندیده دارید قضاوت می کنید خدا را ناظر بدانید
چرا قبلا این همه سر و صدا در این محیط نبود؟
قطعا خبرایی هست
بعدش گذاشتش رییس دانشگاه فنی و حرفه ای
کجای این لیاقت و شایستگی و نخبگی است؟؟؟؟؟
گفتین مترجمه ؟ چه زبونی رو ترجمه میکنه ؟ اگه ما از نزدیک باشون هستیم بنده خدا معنی پرکاربردترین اصطلاحات انگلیسی رو بلد نیست . البته برا یه مدیر ،مترجم بودن یا نبودن اهمیتی نداره ، مهم داشتن قدرت برنامه ریزی ، خلاقیت ،،حسن خلق و .... است که اسماعیلی هیچ کدام ازینا رو نداره . اگه داشت این همه نارضایتی بالا نمیگرفت
بررسی رزومه علمی و تحصیلی دکتر اسماعیلی کار بسیار ساده ای است. ایشان انسانی متعهد و توانمند و از لحاظ علمی، موفق می باشند که در بهترین دانشگاه های ایران مدارج علمی را طی کرده اند و سوابق متعدد کاری دارند.
متن گزارش عصر دنیا بسیار ناپخته و یکجانبه و سفارشی تنظیم شده است.
هدف از نشر این خبر و خبرهای مشابه که دیدم قطعا بازدید بیشتر از سایت هست.
هر فرد آگاه میدونه خبرپراکنی و زدن تهمت (چه درست چه غلط) کار بسیار نادرستی هست.
به عنوان دنبال کننده این سایت خبری برام خیلی عجیب هست که این مطلب و مطالب مشابه گاها انتشار پیدا میکنند.
بدون داشتن مدرک تهمت زدن به هر فردی کار بسیار اشتباهی هست. به ایشون حمله میکنید بدون مستندات با همسر ایشون چکار دارید؟
برام جای سوال هست تو این شرایط مملکت چرا اخبار گرونی مشکلات مردم و... انعکاس داده نمیشن؟
خلق عالم را سه گونه آفرید
یک گره را جمله عقل و علم وجود
آن فرشته است او نداند جز سجود
نیست اندر عنصرش حرص و هوی
نور مطلق زنده از عشق خدا
یک گروه دیگر از دانش تهی
هم چو حیوان از علف در فربهی
او نبیند جز که اصطبل و علف
از شقاوت غافل است و از شرف
این سوم هست آدمیزاد و بشر
نیمِ او ز افراشته و نیمش خر
نیمِ خر خود مایل سفلی بود
نیمِ دیگر مایل علوی بود
آن دو قدم آسوده از جنگ وحراب
و این بشر با دو مخالف در عذاب
آیا میدونید توانایی مدیریت ایشان در چه سطحی است؟با چه ابزاری مدیریت ایشان را سنجش و مقایسه کردید؟
اشعار در مورد انسان بودن و انسانیت + شعر کوتاه و بلند در مورد انسان، آدم و بشر
مجموعه اشعار زیبا درباره انسان بودن
مجموعه ای از اشعار در مورد انسان بودن، آدم بودن، انسانیت و بشر را در این مطلب روزانه آماده کرده ایم.
در حدیث آمد که یزدان مجید
خلق عالم را سه گونه آفرید
یک گره را جمله عقل و علم وجود
آن فرشته است او نداند جز سجود
نیست اندر عنصرش حرص و هوی
نور مطلق زنده از عشق خدا
یک گروه دیگر از دانش تهی
هم چو حیوان از علف در فربهی
او نبیند جز که اصطبل و علف
از شقاوت غافل است و از شرف
این سوم هست آدمیزاد و بشر
نیمِ او ز افراشته و نیمش خر
نیمِ خر خود مایل سفلی بود
نیمِ دیگر مایل علوی بود
آن دو قدم آسوده از جنگ وحراب
و این بشر با دو مخالف در عذاب
سوي ما آيد نداها را صدا
فعل تو كان زايد از جان و تنت
همچو فرزندي بگيرد دامنت
پس تو را هر غم كه پيش آيد ز درد
بر كسي تهمت منه، بر خويش گرد
فعل تست اين غصه هاي دم به دم
اين بود معناي قَد جَفٌَ القَلَم!
مسولی که بلد نیست بتا دانشجحو درست صحبت کنه