مهر: آیت الله سید محمود طالقانی نام آشنایی در مبارزات سیاسی ایران است، او که در طالقان متولد شد و در طول دوران زندگی بیش از هرچیز به یک عالم روشنفکر مجاهد مشهور است. از ویژگیهای آیت الله طالقانی علاقه همه گروهها و احزاب به ایشان است و امام خمینی (ره) پس از درگذشت مرحوم طالقانی، ایشان را ابوذر زمان خطاب کرد. دوران مبارزاتی مرحوم طالقانی از زمان پهلوی اول آغاز شد در دوران ملی شدن صنعت نفت همراه با مرحوم آیت الله سید رضا زنجانی از مصدق حمایت کرد و پس از کودتای ۲۸ مرداد به همراه جمع کثیری از طرفداران او به نهضت مقاومت ملی پیوست، در عین حالی که از دوستان صمیمی شهید نواب صفوی هم بود. او سپس در همراه با مهدی بازرگان و یدالله سحابی در سال ۱۳۴۰ نهضت آزادی ایران را تشکیل داد. او از چهرههای مبارزی بود که همراه دیگر مبارزان به علت فعالیتهای انقلابی بارها به زندان رفت.
آیت الله طالقانی که از پنج سالگی، تحصیلات خود را در مکتبخانه آغاز و نزد ملأ سید تقی اورازانی، قرآن و کتب رایج آن دوره را فرا گرفت مقدمات علوم حوزوی را نزد پدرش شروع کرده و در ده سالگی راهی قم و مدارس رضویه و فیضیه شد. وی از آیات سید ابوالحسن اصفهانی و شیخ عبدالکریم حائری اجازه اجتهاد و از آیات شهابالدین مرعشی و قمی اجازه روایت دریافت کرد.وی در سال ۱۳۱۷ شمسی به تهران بازگشت و در درس مرحوم میرزا خلیل کمرهای، فلسفه و حکمت آموخت. سید محمود دلیل بازگشت خود به تهران را تثبیت عقاید ایمانی جوانان ذکر کرده است و فعالیتهای فرهنگی خود را با نوشتن مقاله و سخنرانی، شروع میکند. وی چاره درد اجتماع را در بازگشت به قرآن و نهجالبلاغه میدانست از همینرو برای جوانان جلسات تفسیر قرآن برپا کرد.
اولین نماز جمعه تهران پس از انقلاب اسلامی، به حکم امام خمینی و به امامت مرحوم آیت الله سید طالقانی در ۵ مرداد سال ۱۳۵۸ شمسی در اولین جمعه رمضان در بهشت زهرا برگزار شد. آخرین نماز جمعه به امامت او نیز در ۱۶ شهریور ۱۳۵۸ در بهشت زهرا بر سر قطعه شهدای ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ شمسی برگزار شد.
طالقانی را با همه ابعاد معرفی کنید
رهبرمعظم انقلاب بارها در سخنرانیهای خود به خدمات آیت الله طالقانی و ابعاد مختلف شخصیتی ایشان اشاره کرده است. هرچند رهبر انقلاب بارها تاکید داشتهاند که نباید تنها به بعد مبارزاتی ای چهره انقلابی اشاره کرد. ایشان در سال ۱۳۸۹ و در دیدار با اعضای ستاد نکوداشت آیت االله طالقانی بیان کردند:
آقای طالقانی اهل فکر نو بر محور دین و با تمرکز بیشتر بر روی قرآن و نهجالبلاغه بود. لکن همهی ابعاد شخصیت آقای طالقانی بُعد روشنفکری دینی نیست. یک بُعد مهم بُعد مبارزه است. خیلیها روشنفکر بودند اما اهل مبارزه نبودند؛ روشنفکر دینی هم بودند اهل مبارزه نبودند. آقای طالقانی اهل عمل بود؛ یعنی توی میدان بود، احساس درد میکرد حقیقتاً؛ این را ما که با ایشان معاشر بودیم، میدیدیم. واضح بود که آدمی اهل درد بود و میخواست مبارزه کند؛ لذا تبعات مبارزه راهم قبول کرد و به زندان افتاد؛ هیچ اظهاری از آقای طالقانی بالواسطه یا بیواسطه نقل نشد.
ایشان در خاطرهای از دوران مبارزاتی انقلاب اسلامی افزودند: من دادگاه تجدید نظر ایشان، توی دادگاه بودم. یک صورت ظاهری درست کرده بودند که هر کس میخواهد بیاید. یک سالن کوچکی گذاشته بودند آقای طالقانی و دیگران نشسته بودند، ما هم آمدیم به عنوان تماشاچی آنجا نشستیم. در وقت تنفس، من اولبار آنجا آقای طالقانی را از نزدیک دیدم. از دور ایشان را میشناختیم و اسمش را شنیده بودیم اما از نزدیک، من اولبار آنجا ایشان را دیدم. منشِ آقای طالقانی توی این دادگاه اصلاً روحیهبخش بود؛ خودِ منش ایشان. ایشان توی آن دادگاه نشسته بود، یک عصا هم دستش گرفته بود، با بیاعتنائی تمام؛ رئیس دادگاه اسم متهمین را میآورد که بلند شوند خودشان را معرفی کنند؛ ایشان نه بلند شد، نه خودش را معرفی کرد؛ همان طور نشسته بود! آن رئیس دادگاه هم یک سرلشکری بود، هی دو بار سه بار تکرار کرد؛ ایشان هم بیاعتنا نشسته بود و به نظرم شاید این را هم گفت: خب من را که میشناسید، من محمود طالقانیام! یک آدم اینجوریای بود، یعنی آدم مبارز، متکی به نفس، دارای اعتماد به نفس، متکی به خدا. این یکی از ابعاد آقای طالقانی.
رهبر انقلاب با تاکید بر اینکه طالقانی را با همه ابعاد باید معرفی کرد، گفت: یک بعد دیگر آقای طالقانی که به نظر من نباید فراموش بشود، صفای این مرد بود. به قدری این آدم با صفا و روراست و در معاشرتها صادق بود که انسان از این همه زلالی حیرت میکرد. آدم زلالی بود آقای طالقانی. هیچ در قید و بند و ملاحظات و اینها نبود؛ نه ملاحظات آخوندی، نه ملاحظات روشنفکری، نه ملاحظات مبارزاتی –چیزهایی که حالا به خودشان ببندند- مطلقاً در این آدم وجود نداشت؛ صاف، روشن. هر وقت من میآمدم تهران، اوقاتی که ایشان آزاد بودند، میرفتیم منزل ایشان –یک بار دو بار- مینشستیم؛ این منزل پیچشمیران. البته آن منزل بالا هم رفته بودم من، اما بیشتر اینجا ایشان را میدیدیم. انسان وقتی مینشست پهلوی این مرد، واقعاً روحیه میگرفت؛ هم روحیهی مبارزاتی، هم روحیهی صفا و رفاقت و معنویت و اینها. اینها در این شخصیتهای برجسته، خوب است بزرگ بشود. ماها –غالباً آدمها- مبتلا هستیم به یک چیزهائی. این آدم، آدم صافی بود، روراست بود، بیشائبه و بیشیلهپیله بود. نتیجهی این بیشیلهپیله بودن هم صراحتش بود، صراحت در بیان. همان خطبهای که شما اشاره کردید، این خطبه را نمیشود عادی به حساب آورد؛ اینها دائماً میگفتند «پدر طالقانی»، اصلاً خودشان را فرزندان او معرفی میکردند، به عنوان «پدر» او را اسم میبردند. کیست که توی این رودربایستی گیر نکند؟ آن آدمی که توی اینجور رودربایستیها گیر نکند و برود آنجور قرص و محکم توی خطبه و موضعِ به آن صراحت و به آن شدّت بگیرد، کیست؟ اینجور آدمی را آدم واقعاً بگردد پیدا کند! مرحوم طالقانی اینجوری بود. من بعد از همین خطبهی ایشان تلفن کردم؛ گفتم آقا من خواستم از شما تشکر کنم به خاطر این خطبه، گفت بله، خیلیها هم تلفن میکنند فحش میدهند به خاطر همین خطبه! اینجوری بود دیگر، تحمل میکرد.
صفا و صمیمیت در عین اعتماد به نفس و شجاعت
آقای طالقانی، یک شخصیّت بسیار مغتنمی بود. خدای متعال یک قالب خوبی در ایشان متجلّی کرده بود؛ یک انسان صریح، باصفا، باصداقت. از جملهی خصوصیّات آقای طالقانی، یکی صفای ایشان بود؛ آدم باصفا و باصداقتی بود. وقتی انسان با ایشان مینشست، جز یکرنگی و صفا و راستی، هیچ چیز دیگر نمیدید. ما با ایشان جلسات طولانی داشتیم؛ بنده هر وقت تهران میآمدم -آنوقتهایی که ایشان از زندان آمده بودند بیرون- منزل ایشان حتماً یک بار، دو بار میرفتم، مینشستیم دو ساعت با ایشان صحبت میکردیم؛ آدم لذّت میبرد از صفا و صداقت این مرد؛ این یکی از خصوصیّات ایشان بود.
در عین این صفا و صداقت و راستی و درستی، مردی بود در کمال اعتماد به نفس. یعنی یکی از خصوصیّات ایشان، اعتماد به نفس بود. مطلقاً تحت تأثیر قدرتها و ظواهر و مانند اینها قرار نمیگرفت. من اوّلْباری که آقای طالقانی را دیدم، یا آخر سال ۴۲ بود یا اوایل ۴۳ که ایشان در عشرتآباد محاکمه میشدند. رفتم من در دادگاهشان شرکت کردم؛ گفتند دادگاه عمومی است منتها صندلی محدودی گذاشتند؛ ما خیلی زود رفتیم آنجا که شرکت کنیم و الحمدلله جا پیدا کردیم، رفتیم داخل. من تا آنوقت آقای طالقانی را از نزدیک ندیده بودم؛ ایشان و مرحوم مهندس بازرگان و دیگرانی از نهضت آزادی بودند که آنجا محاکمه میشدند و به نظرم آن محاکمهی دوّم هم بود؛ از آن دادگاههای پنج قاضی که پنج نفر آن بالا با درجه و نشان و اینها نشسته بودند؛ آقای طالقانی هم آن جلو بیاعتنا نشسته بود؛ اسم ایشان را آوردند، ایشان باید بلند میشد حرف میزد، ولی اعتنایی نکرد، همانطور که نشسته بود و عصا هم دستش بود -آنوقت با اینکه سن ایشان هم زیاد نبود امّا عصا داشت؛ این عصا هم دستش بود- اصلاً اعتنایی نکرد، بلند نشد، جواب نداد. آن دادگاهی که جوری آن را ترتیب میدادند که آن متّهم خودش در آن بهاصطلاح هیمنهی ظاهری دادگاه هضم بشود ایشان اصلاً و مطلقاً اعتنایی نداشت. وقت تنفس هم ما رفتیم جلو، بنده آنوقت یک طلبهای مثلاً بودم، یک طلبهی جوانی؛ و اسم مرا شنیده بودند چون اندکی قبلش زندان قزلقلعه بودم. وقتی بنده را معرّفی کردند، گرم گرفتند، محبّت کردند؛ به آن مقامات، بیاعتنا؛ به ما که یک طلبهای بودیم، اینجور گرم و گیرا برخورد کرد.
من خودم هستم!
رهبر انقلاب درباره اعتماد به نفس آیت الله طالقانی در جای دیگری فرمودند: خود ایشان میگفتند در مسجد هدایت که مال هدایتها و خاندان هدایت و مربوط به آنها بود که اینها فواتحشان را اینجا میگرفتند -در فواتح خاندان هدایت که یک خاندان قدیمی مرتبط با دربار و دستگاه بودند؛ خب ایشان هم پیشنماز مسجد هدایت بودند و گاهی شرکت میکردند- من رفتم؛ یکی از زنهایشان یا مردهایشان مُرده بودند و مجلس ترحیم داشتند و من هم آنجا رفتم؛ دمِ در، این امرای بلندپایه با درجههای سرلشکری و سپهبدی و فلان همینطور ایستاده بودند با لباسهای فلان؛ از جمله، آن ارتشبد هدایت معروف آن زمان هم ایستاده بود؛ ایشان گفتند من نگاه کردم دیدم من در ردیف اینها نمیتوانم بنشینم، رفتم آنطرف یک جایی نشستم. ایشان میگفت بعد گذشت این قضیّه، افتادیم زندان -در همین اواخر بوده؛ به نظرم این زندانهای آخر بوده- من در حیاط زندان قصر داشتم میرفتم و قدم میزدم؛ دیدم یک نفر آمد جلوی من و گفت] قربان! سلام عرض میکنم، خم شد و تعظیم کرد به من و گفت سلام عرض میکنم؛ گفتم علیکمالسّلام، شما کی هستید؟ گفت بنده هدایت؛ معرفی کرد خودش را و معلوم شد بله، ارتشبد هدایت است و حالا افتاده زندان. ایشان میگفت دیدم آن آدم با آن جاه و جلال و با آن کَرّوفَر، یک آدم کوچک حقیرِ واقعی است؛ ولی من نه در آن مجلس نه اینجا، فرقی نکرده بودم، من همین خودم بودم! اینجور بود، با این اعتمادبهنفس و احساس شخصیّت.»
آیت الله خامنه ای در دیدار با اعضای ستاد بزرگداشت آیت الله طالقانی در سال ۱۳۹۵ اشارهای به تواضع ایشان در مقابل امام خمینی داشتند و گفتند: ایشان واقعاً مؤمن بود. آنوقت همین ایشان، در مقابل امام تواضع میکردند. من تواضع ایشان را در مقابل امام دیدم، هم در غیاب امام، هم در حضور امام. در غیاب امام ایشان به بنده گفتند که آقای خمینی گاهی یک حرفهایی میزند که به نظر آدم نشدنی میآید، بعد میبینیم واقعاً شد، ایشان به یکجایی متّصل است! یعنی برداشت آقای طالقانی این بود -به این مضمون، حالا عین عبارت ایشان یادم نیست- میگفت از یکجایی به ایشان خبر میرسد، به یکجایی ایشان متّصل است. در حضور امام هم من دیده بودم، ایشان کمال تواضع را در مقابل امام میکردند؛ این آدمی که آن جاه و جلال آن دستگاهها برایش صفر بود و هیچ نبود، در مقابل امام تواضع میکرد.»