«رضا مشتاقی» طی یادداشتی در روزنامه «وطنامروز» نوشت:
1- مایکل مور، مستندساز شهیر آمریکایی و برنده نخل طلای کن سال 2004 و اسکار بهترین مستند سال 2002، سال 2015 مستندی با عنوان«Where to invade next?» (بعد از این به کجا حمله کنیم؟) ساخت. مایکل مور در یک فانتزی طنازانه، به ستاد مشترک ارتش آمریکا میرود و به فرماندهان ارتش آمریکا میگوید: «جنگهای قبلی ما صرفا شکست و جنگهای دیگری را برایمان به ارمغان آورده و به ساخته شدن هیولاهایی مانند داعش انجامیده است. آن مقداری هم که قول داده بودید نتوانستیم نفت عراق را به غارت ببریم. بیایید فرستادن نیروهای نظامی و پهپادهایی را که جشنهای عروسی را بمباران میکنند برای مدتی متوقف کنیم و استراحتی به نیروهای نظامیمان بدهیم. به جای سربازها، مرا به کشورهای دیگر بفرستید. من به دیگر کشورها حمله میکنم تا ببینم برای حل مشکلاتشان چه کار کردهاند و راهحلهایشان را برای خودمان میآورم، چراکه ما مشکلاتی داریم که هیچ ارتشی قادر به حلشان نیست».
2- مایکل مور به هر کشوری میرود، سوالاتی میپرسد. معمولا مصاحبهشوندگان از سوال مور و وضعیتی که در آمریکا حکمفرماست شگفتزده میشوند و مایکل مور از جوابی که میگیرد و وضعی که در آن کشور وجود دارد. در ایتالیا مور متعجب از مرخصیهای باحقوقی که کارگران و مستخدمان از آن برخوردارند، سراغ مالکان کارخانهها و کارفرمایان میرود. از آنها میپرسد: «حقوق دادن در ازای این همه مرخصی که کارگرانتان دارند برایتان ناراحتکننده نیست؟» جواب میشنود:«نه! درستش همین است. همانطور که ما از مرخصی و تعطیلات برخورداریم، کارگران هم باید این حق را داشته باشند.» مور به کارخانهداران میگوید: « اما اگر این مرخصیهای با حقوق و زمانهای استراحت را حذف کنید، ثروتمندتر میشوید.» و آنها جواب میدهند: «ولی ثروت همه چیز نیست. ضمن اینکه رفاه کارگران در تعارض با منافع کارفرمایان نخواهد بود». مور از چیزهایی که میبیند و میشنود مبهوت است و سعی میکند این بهتزدگی را در مستند به مخاطب منتقل کند؛ نگاههایی که با منطق آمریکایی نمیخواند.
رتبه اول فنلاند در کیفیت آموزش مدارس، مور را برای ادامه ساخت این مستند به فنلاند میکشاند. مور میخواهد از راز و رمز انقلاب آموزشی فنلاندیها سر در بیاورد. در این حین متوجه میشود شهریه گرفتن در مدارس فنلاند ممنوع است و مدارس خصوصی هم در بیشتر نقاط کشور وجود ندارند. در فنلاند هیچکس هیچ وقت نمیپرسد «بهترین مدرسه کدام است؟» جواب این سوال همیشه «نزدیکترین مدرسه به شما» خواهد بود. مدارس فرقی از نظر امکانات با هم ندارند. به همین خاطر بچههای ثروتمند و فقیر، دولتمرد و شهروند عادی به یک مدرسه میروند. این مساله باعث میشود از سویی بهبود کیفیت مدارس دولتی مطالبه همه اقشار جامعه باشد و تحت نظارت همه قرار بگیرد و از سوی دیگر جامعهای طبقاتی ساخته نشود. بچههای پولدار و فقیر، دوست و همکلاسی هم هستند، به همین خاطر وقتی بزرگ میشوند، در خاطرشان هست که هوای طبقه دیگر را داشته باشند. این نکات برای مور غیرقابل باور است.
3- مایکل مور از کشوری میآید که یک درصد جمعیت آن 99 درصد ثروت کشور را در اختیار دارند. کارگران معمولا مرخصی با حقوق ندارند و اگر هم بتوانند چنین چیزی را با فشار حمایتهای صنفی و اتحادیههای کارگری در قراردادشان بگنجانند، معمولا از 2 هفته در سال فراتر نمیرود. ترس از دست دادن شغل همواره بالای سر شاغلان هست و همین مساله باعث شده آنها همیشه چشمی هم به کارتنخوابهای خیابان داشته باشند. مدرسهداری در آمریکا به یک تجارت تبدیل شده و مدارس خوب صرفا در اختیار ثروتمندان است. مدارس دولتی عموما ناتوان از آموزش مناسب برای داشتن یک آینده روشن هستند. دانشگاههای آمریکایی گرانترین تحصیلات عالی تمام جهان را عرضه میکنند و فارغالتحصیلان دانشگاههای آمریکا به بدهیهای سنگین وامهای دانشجوییشان شناخته میشوند.
کشوری که نزدیک یک درصد جمعیتش زندانی هستند و بیش از 20 درصد جمعیت زندانیهای جهان را در خود جای داده است. کشوری شدیدا طبقاتی شده که حتی رئیسجمهور سیاهپوستش هم از تبعیض علیه رنگینپوستان در این کشور گلایه میکند. در آمریکا چنان فاصلهای میان طبقات مختلف ایجاد شده است که مستندساز جهاندیدهای چون «مایکل مور»، از دیدن برخورداری برابر کارگر و کارفرما از حق مرخصی با حقوق شگفتزده میشود. برای مایکل مور و دیگر مخاطبان آمریکایی تصور تحصیل رایگان ناممکن است. اینکه فرزند سیاستمداران و ثروتمندان در کنار دیگر اقشار جامعه درس بخوانند خیالی محال است.
در طول سالیان و بتدریج جامعه آمریکایی یاد گرفته است افراد با هم برابر نیستند؛ برخی برابرترند. نباید انتظار داشته باشند فلان مسؤول و بیسار هنرمند و بهمان بازرگان مانند آنها زندگی کند. انتظار اینکه همه افراد از حقوق و مزایایی مثل تحصیل و درمان رایگان برخوردار شوند انتظاری نابجاست. این امر چنان در ضمیر آمریکاییها نهادینه شده که از مشاهده برابری شگفتزده میشوند نه نابرابری. حتی مساله سادهای مثل مرخصی با حقوق در طول سال یا مرخصی بعد از وضع حمل هم برای مایکل مور شگفتآور است. اصل بر نابرابری گذاشته شده و کسی از نابرابری متعجب نمیشود.
4- ما بیش از آنکه فکر میکنیم شبیه آمریکاییها شدهایم. همین مواردی را که گفته شد در نظر بگیرید. آیا الان برای ما عجیب است که دولتمردان ما دیگر شبیه طبقه متوسط زندگی نمیکنند؟ آیا اگر سیاستمدار و مدیری شبیه عامه مردم زندگی کند، برای جامعه امروز ما عجیبتر نیست؟ چند روز پیش مرتضی بانک، معاون سرپرست نهاد ریاستجمهوری گفته بود: «ما اصلا نفهمیدیم نجومی یعنی چه؟ و این نجومی براساس چه شاخصهایی گفته میشود و هرکسی میتواند برداشت خودش را داشته باشد. بنده تعریف دقیقی از حقوقهای نجومی ندارم. آیا حقوق ١٣ میلیون تومانی نجومی است؟» اینکه بخشی از بدنه دولت هنوز مفهوم نجومی را نفهمیده و علت حساسیتش را درک نکرده خود موید شبیه شدن مسؤولان ما به آمریکاییهاست. اصولا نیازی نیست کسی به دنبال تعریف دقیق نجومی باشد. نجومی مفهومی قانونی یا قضایی نیست که برای حکم صادر کردن نیازمند تعریف دقیقش باشیم. برچسب نجومی هم از سوی نهادهای رسمی به این حقوقها زده نشد. واکنشی بود از سوی جامعه به حقوقهایی که فرقشان با درآمد عامه مردم، فرق زمین با ستارگان آسمان است. در زمانهای که آمارهای دولتی خود موید گرسنگی، بیکاری، ناتوانی از پرداخت هزینههای درمان و هزار مشکل اقتصادی دیگر مردم است، جامعه به یک حقوق غیرمتعارف واکنش نشان خواهد داد.
غیرمتعارف بودن این حقوقها را هم مردم خود بهتر از هر کس دیگر درک و بیان میکنند. اینکه کسی نمیتواند این نجومی بودن را درک کند، ناشی از این است که دیگر جزئی از مردم نیست. از درآمد عموم مردم بیاطلاع است. این حقوقهای از نظر مردم نجومی، از نظر او عادی است. اصل بر نابرابری است و برابری تعجبآور است. چرا سالهاست ما از تغییر نظام آموزشی دم میزنیم و عمل نمیکنیم؟ چرا سالهاست سربازی را مشکل میدانیم و کاری برای حل این مشکل صورت نمیدهیم؟ در یک کلام، چرا مشکلات حل نمیشود؟ برای پاسخ به این سوال، ابتدا به این سوال من جواب دهید: فرزندان کدامشان به مدارس دولتی جنوب شهر رفتهاند؟ پسران کدامشان لب مرز خدمت کردهاند؟ چند درصد مسؤولان ما خود با این مشکلات دست به گریبانند؟
شاید بهترین تعریفی که بتوان برای معاون سرپرست نهاد ریاستجمهوری از نجومی ارائه کرد این باشد: «فاصله طبقه مسؤولان با مردم عادی».
مسؤولان اگر شیشه ماشینشان را کمی پایینتر بدهند، مردم را ببینند و فاصلهشان را با مردم کمتر کنند شاید معنای نجومی را هم بیشتر بفهمند!