صدرا صلاحی فرد: به نظرم شش-هفت سالی می شد... شاید کمتر... شایدَم بیشتر... نمی دانم دقیق! به هر حال، خیلی سال بود! خیلی سال بود باهاش دوست نبودم؛ باهاش قهر بودم اصلا! تا بیست و شش شب پیش!
آخَر شُما قاضی،، می شُد با تلویزیونی که به جای یک شادی دلچسب، همه اش قهقهه های اَلَکی پَلَکی از بازیگر-مُجری هایِ گِرین کارتی نشان می داد، یا به جای به تصویر کشیدنِ عشق در خانواده، فیلم هایی که بگو وُ بخند با نامحرم را مثل آب خوردن ترویج می داد،، یا به جای یک برنامه ی مردمیِ خودمانی، مدام دورِ همیِ یک مُشت اشخاصِ "تویِ فیلمی" را با عنوان مظلومِ "هنرمند"، به رُخِ مردمِ خاکیِ ساده دل می کشاند،،، دوست ماند؟؟؟ نه، واقعا می شُد؟
پس باید حق بدهید وقتی می گویم چند سال بود که باهاش رابطه ی درستْ درمانی نَداشتَم! آره، سال ها بود که یک دلِ سیر تلویزیون ندیده بودم! چون که تلویزیون، رَنگی شده بود؛ رنگی! چیزهای رنگی، آدم را رَنگ می کند! تلویزیون برای من، دستِ کم در این چند سالی که گفتم، آن سادگی قدیم را نداشت!...
بله، قهر بودم؛ قهرِ جدی جدی هم بودم؛ اصلا هم قرارم نبود سمتش بروم! تا ۲۶ شب پیش! ولی... ولی خُب گاهی وقت ها هم پیش می آید که آدم بزند زیرِ "قرارم نبود"های خودش و اوضاع را عوض کند! البته مطمئن باشید که این گاهی وقت ها، واقعا از آن گاهی وقت های تَکِ بی نمونه ست که نمی شُد اَزش گذشت! مثلِ ۲۶ شب پیش!
هان؟ چه؟ توجیه می کنم؟؟؟ نمی دانم! شاید!!! ولی بگو ببینم، یعنی شُما از فیلمی که ذره ذره پیرتر شدنِ عاشقانه یِ یک مادر را از دستِ پسرِ لاتش نشان می دهد، آن هم پسرِ لاتی که هیچوقت شکوهِ اسمِ همین مادر را از خاطرش پاک نکرده بود، خوشتان نمی آید؟ لاتی که در عالمِ خودش، عالم لاتی، قانون ناموس داری و نکشتنِ آدم و اسلحه نکشیدن روی پلیس، دعوتِ دوستانش به عشق و اهلی شدن آن ها و... را دارد و از آن هرگز تخطی نمی کند!
لابُد الان می گویی "این حرف ها چیست برادرِ من! خُب لات لات است! همانطور که گرگ گرگ است!" بله، بنده هم حرفت را رد نمی کنم و اتفاقا بر آن صحه می گذارم! فقط یک قید به آن اضافه می کنم، و آن هم این که "لات هم تهِ ته اش آدم است!" صد البته لاتی که شیرِ بی وضو نخورده باشد! نه لاتی که سرِ سفره ی حرام بزرگ شده باشد! با او کاری ندارم! او حسابش جداست!
من، ذبیحِ "حکم رُشد" را دوست دارم، خیلی هم دوستش دارم؛ اما غُلامِ حکمِ رُشد را جورِ دیگری دوست دارم! ذبیحِ حکم رشد نصیحتم کرد که "تیزی"(چاقو)، نشانِ مردانگی نیست و غلامِ حکم رشد به من آموخت که "هیزی" برای مرد، زشت است! تورانِ حکم رُشد، طوفانِ دلِ ساعت های بی قراریِ مادرم را به تصویر کشاند و زهره ی حکم رُشد، شوهرداری و خانواده دوستی را...! نویدِ حکم رشد، قیمتِ نهایی رفاقت را ثبت کرد و امثال منصور و نعناع نیز، چِندِشیِ نارفیقی را به زشتی هرچه تمام تر به نمایش گذاشتند! و اَمّا اَفشین! اَفشین حتی بهتر از امضای "کِری"، سرابِ اعتماد به "کافَر" را نشان داد...
حالا شاید سلیقه مان یکی نباشد، اما من، نمایشِ بالاپایینِ ماجراهای یک خانواده را بسیار دوست می دارم! خیلی به دلم می نشیند! طوری که تا انتهای هر قسمتش، و حتی چندی پس از نماهنگِ پایانی(تیتراژ) آن، حواسم هست که اصلا پلک نزنم که مبادا حسم بِپَرَد!...
چند سالی بود با تلویزیون میانه ای نداشتم؛ ولی این بیست و شش شب، دریغ از دروغ، ویژه حال کردم!
دمتان گرم...
خداقوت...
#حکم_رشد
#شبکهیسه
#قسمتِ۲۶قسمتِآخِر
●به قلم: صدرا صلاحی فرد
■بامدادِ ۲۵ خردادِ ۱۴۰۱ هجریِ خورشیدی.
خدا رو شاکرم که قلم بنده در ترغیب حتی یک نفر جهت تماشای این سریالِ ارزشمند و خانواده محور، موثر بوده! الحمدلله. درود بر شما! ان شاءالله از این سریال نکات بسیار نیکی دریافت خواهید کرد.
البته ما در حد تمجید شما نیستیم. از اعتنای جنابعالی سپاگزارم. و شاکرم که می پسندید. خداوند راضی باشه